English    Türkçe    فارسی   

3
1357-1406

  • گفت نه نه راضیم که تو مرا ** هم کنی غرقه اگر باید ترا
  • هر زمانم غرقه می‌کن من خوشم ** حکم تو جانست چون جان می‌کشم
  • ننگرم کس را وگر هم بنگرم ** او بهانه باشد و تو منظرم
  • عاشق صنع توم در شکر و صبر ** عاشق مصنوع کی باشم چو گبر 1360
  • عاشق صنع خدا با فر بود ** عاشق مصنوع او کافر بود
  • توفیق میان این دو حدیث کی الرضا بالکفر کفر و حدیث دیگر من لم یرض بقضایی فلیطلب ربا سوای
  • دی سالی کرد سایل مر مرا ** زانک عاشق بود او بر ماجرا
  • گفت نکته‌ی الرضا بالکفر کفر ** این پیمبر گفت و گفت اوست مهر
  • باز فرمود او که اندر هر قضا ** مر مسلمان را رضا باید رضا
  • نه قضای حق بود کفر و نفاق ** گر بدین راضی شوم باشد شقاق 1365
  • ور نیم راضی بود آن هم زیان ** پس چه چاره باشدم اندر میان
  • گفتمش این کفر مقضی نه قضاست ** هست آثار قضا این کفر راست
  • پس قضا را خواجه از مقضی بدان ** تا شکالت دفع گردد در زمان
  • راضیم در کفر زان رو که قضاست ** نه ازین رو که نزاع و خبث ماست
  • کفر از روی قضا خود کفر نیست ** حق را کافر مخوان اینجا مه‌ایست 1370
  • کفر جهلست و قضای کفر علم ** هر دو کی یک باشد آخر حلم و خلم
  • زشتی خط زشتی نقاش نیست ** بلک از وی زشت را بنمودنیست
  • قوت نقاش باشد آنک او ** هم تواند زشت کردن هم نکو
  • گر کشانم بحث این را من بساز ** تا سال و تا جواب آید دراز
  • ذوق نکته‌ی عشق از من می‌رود ** نقش خدمت نقش دیگر می‌شود 1375
  • مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست
  • آن یکی مرد دومو آمد شتاب ** پیش یک آیینه دار مستطاب
  • گفت از ریشم سپیدی کن جدا ** که عروس نو گزیدم ای فتی
  • ریش او ببرید و کل پیشش نهاد ** گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
  • این سال وآن جوابست آن گزین ** که سر اینها ندارد درد دین
  • آن یکی زد سیلیی مر زید را ** حمله کرد او هم برای کید را 1380
  • گفت سیلی‌زن سالت می‌کنم ** پس جوابم گوی وانگه می‌زنم
  • بر قفای تو زدم آمد طراق ** یک سالی دارم اینجا در وفاق
  • این طراق از دست من بودست یا ** از قفاگاه تو ای فخر کیا
  • گفت از درد این فراغت نیستم ** که درین فکر و تفکر بیستم
  • تو که بی‌دردی همی اندیش این ** نیست صاحب‌درد را این فکر هین 1385
  • حکایت
  • در صحابه کم بدی حافظ کسی ** گرچه شوقی بود جانشان را بسی
  • زانک چون مغزش در آگند و رسید ** پوستها شد بس رقیق و واکفید
  • قشر جوز و فستق و بادام هم ** مغز چون آگندشان شد پوست کم
  • مغز علم افزود کم شد پوستش ** زانک عاشق را بسوزد دوستش
  • وصف مطلوبی چو ضد طالبیست ** وحی و برق نور سوزنده‌ی نبیست 1390
  • چون تجلی کرد اوصاف قدیم ** پس بسوزد وصف حادث را گلیم
  • ربع قرآن هر که را محفوظ بود ** جل فینا از صحابه می‌شنود
  • جمع صورت با چنین معنی ژرف ** نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
  • در چنین مستی مراعات ادب ** خود نباشد ور بود باشد عجب
  • اندر استغنا مراعات نیاز ** جمع ضدینست چون گرد و دراز 1395
  • خود عصا معشوق عمیان می‌بود ** کور خود صندوق قرآن می‌بود
  • گفت کوران خود صنادیقند پر ** از حروف مصحف و ذکر و نذر
  • باز صندوقی پر از قرآن به است ** زانک صندوقی بود خالی بدست
  • باز صندوقی که خالی شد ز بار ** به ز صندوقی که پر موشست و مار
  • حاصل اندر وصل چون افتاد مرد ** گشت دلاله به پیش مرد سرد 1400
  • چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح ** شد طلب کاری علم اکنون قبیح
  • چون شدی بر بامهای آسمان ** سرد باشد جست وجوی نردبان
  • جز برای یاری و تعلیم غیر ** سرد باشد راه خیر از بعد خیر
  • آینه‌ی روشن که شد صاف و ملی ** جهل باشد بر نهادن صیقلی
  • پیش سلطان خوش نشسته در قبول ** زشت باشد جستن نامه و رسول 1405
  • داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه درحضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طلب الدلیل عند حضور المدلول قبیح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم
  • آن یکی را یار پیش خود نشاند ** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند