English    Türkçe    فارسی   

3
1375-1424

  • ذوق نکته‌ی عشق از من می‌رود ** نقش خدمت نقش دیگر می‌شود 1375
  • مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست
  • آن یکی مرد دومو آمد شتاب ** پیش یک آیینه دار مستطاب
  • گفت از ریشم سپیدی کن جدا ** که عروس نو گزیدم ای فتی
  • ریش او ببرید و کل پیشش نهاد ** گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
  • این سال وآن جوابست آن گزین ** که سر اینها ندارد درد دین
  • آن یکی زد سیلیی مر زید را ** حمله کرد او هم برای کید را 1380
  • گفت سیلی‌زن سالت می‌کنم ** پس جوابم گوی وانگه می‌زنم
  • بر قفای تو زدم آمد طراق ** یک سالی دارم اینجا در وفاق
  • این طراق از دست من بودست یا ** از قفاگاه تو ای فخر کیا
  • گفت از درد این فراغت نیستم ** که درین فکر و تفکر بیستم
  • تو که بی‌دردی همی اندیش این ** نیست صاحب‌درد را این فکر هین 1385
  • حکایت
  • در صحابه کم بدی حافظ کسی ** گرچه شوقی بود جانشان را بسی
  • زانک چون مغزش در آگند و رسید ** پوستها شد بس رقیق و واکفید
  • قشر جوز و فستق و بادام هم ** مغز چون آگندشان شد پوست کم
  • مغز علم افزود کم شد پوستش ** زانک عاشق را بسوزد دوستش
  • وصف مطلوبی چو ضد طالبیست ** وحی و برق نور سوزنده‌ی نبیست 1390
  • چون تجلی کرد اوصاف قدیم ** پس بسوزد وصف حادث را گلیم
  • ربع قرآن هر که را محفوظ بود ** جل فینا از صحابه می‌شنود
  • جمع صورت با چنین معنی ژرف ** نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
  • در چنین مستی مراعات ادب ** خود نباشد ور بود باشد عجب
  • اندر استغنا مراعات نیاز ** جمع ضدینست چون گرد و دراز 1395
  • خود عصا معشوق عمیان می‌بود ** کور خود صندوق قرآن می‌بود
  • گفت کوران خود صنادیقند پر ** از حروف مصحف و ذکر و نذر
  • باز صندوقی پر از قرآن به است ** زانک صندوقی بود خالی بدست
  • باز صندوقی که خالی شد ز بار ** به ز صندوقی که پر موشست و مار
  • حاصل اندر وصل چون افتاد مرد ** گشت دلاله به پیش مرد سرد 1400
  • چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح ** شد طلب کاری علم اکنون قبیح
  • چون شدی بر بامهای آسمان ** سرد باشد جست وجوی نردبان
  • جز برای یاری و تعلیم غیر ** سرد باشد راه خیر از بعد خیر
  • آینه‌ی روشن که شد صاف و ملی ** جهل باشد بر نهادن صیقلی
  • پیش سلطان خوش نشسته در قبول ** زشت باشد جستن نامه و رسول 1405
  • داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه درحضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طلب الدلیل عند حضور المدلول قبیح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم
  • آن یکی را یار پیش خود نشاند ** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
  • بیتها در نامه و مدح و ثنا ** زاری و مسکینی و بس لابه‌ها
  • گفت معشوق این اگر بهر منست ** گاه وصل این عمر ضایع کردنست
  • من به پیشت حاضر و تو نامه خوان ** نیست این باری نشان عاشقان
  • گفت اینجا حاضری اما ولیک ** من نمی‌یایم نصیب خویش نیک 1410
  • آنچ می‌دیدم ز تو پارینه سال ** نیست این دم گرچه می‌بینم وصال
  • من ازین چشمه زلالی خورده‌ام ** دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام
  • چشمه می‌بینم ولیکن آب نی ** راه آبم را مگر زد ره‌زنی
  • گفت پس من نیستم معشوق تو ** من به بلغار و مرادت در قتو
  • عاشقی تو بر من و بر حالتی ** حالت اندر دست نبود یا فتی 1415
  • پس نیم کلی مطلوب تو من ** جزو مقصودم ترا اندرز من
  • خانه‌ی معشوقه‌ام معشوق نی ** عشق بر نقدست بر صندوق نی
  • هست معشوق آنک او یکتو بود ** مبتدا و منتهاات او بود
  • چون بیابی‌اش نمانی منتظر ** هم هویدا او بود هم نیز سر
  • میر احوالست نه موقوف حال ** بنده‌ی آن ماه باشد ماه و سال 1420
  • چون بگوید حال را فرمان کند ** چون بخواهد جسمها را جان کند
  • منتها نبود که موقوفست او ** منتظر بنشسته باشد حال‌جو
  • کیمیای حال باشد دست او ** دست جنباند شود مس مست او
  • گر بخواهد مرگ هم شیرین شود ** خار و نشتر نرگس و نسرین شود