English    Türkçe    فارسی   

3
1397-1446

  • گفت کوران خود صنادیقند پر ** از حروف مصحف و ذکر و نذر
  • باز صندوقی پر از قرآن به است ** زانک صندوقی بود خالی بدست
  • باز صندوقی که خالی شد ز بار ** به ز صندوقی که پر موشست و مار
  • حاصل اندر وصل چون افتاد مرد ** گشت دلاله به پیش مرد سرد 1400
  • چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح ** شد طلب کاری علم اکنون قبیح
  • چون شدی بر بامهای آسمان ** سرد باشد جست وجوی نردبان
  • جز برای یاری و تعلیم غیر ** سرد باشد راه خیر از بعد خیر
  • آینه‌ی روشن که شد صاف و ملی ** جهل باشد بر نهادن صیقلی
  • پیش سلطان خوش نشسته در قبول ** زشت باشد جستن نامه و رسول 1405
  • داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه درحضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طلب الدلیل عند حضور المدلول قبیح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم
  • آن یکی را یار پیش خود نشاند ** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
  • بیتها در نامه و مدح و ثنا ** زاری و مسکینی و بس لابه‌ها
  • گفت معشوق این اگر بهر منست ** گاه وصل این عمر ضایع کردنست
  • من به پیشت حاضر و تو نامه خوان ** نیست این باری نشان عاشقان
  • گفت اینجا حاضری اما ولیک ** من نمی‌یایم نصیب خویش نیک 1410
  • آنچ می‌دیدم ز تو پارینه سال ** نیست این دم گرچه می‌بینم وصال
  • من ازین چشمه زلالی خورده‌ام ** دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام
  • چشمه می‌بینم ولیکن آب نی ** راه آبم را مگر زد ره‌زنی
  • گفت پس من نیستم معشوق تو ** من به بلغار و مرادت در قتو
  • عاشقی تو بر من و بر حالتی ** حالت اندر دست نبود یا فتی 1415
  • پس نیم کلی مطلوب تو من ** جزو مقصودم ترا اندرز من
  • خانه‌ی معشوقه‌ام معشوق نی ** عشق بر نقدست بر صندوق نی
  • هست معشوق آنک او یکتو بود ** مبتدا و منتهاات او بود
  • چون بیابی‌اش نمانی منتظر ** هم هویدا او بود هم نیز سر
  • میر احوالست نه موقوف حال ** بنده‌ی آن ماه باشد ماه و سال 1420
  • چون بگوید حال را فرمان کند ** چون بخواهد جسمها را جان کند
  • منتها نبود که موقوفست او ** منتظر بنشسته باشد حال‌جو
  • کیمیای حال باشد دست او ** دست جنباند شود مس مست او
  • گر بخواهد مرگ هم شیرین شود ** خار و نشتر نرگس و نسرین شود
  • آنک او موقوف حالست آدمیست ** کو بحال افزون و گاهی در کمیست 1425
  • صوفی ابن الوقت باشد در منال ** لیک صافی فارغست از وقت و حال
  • حالها موقوف عزم و رای او ** زنده از نفخ مسیح‌آسای او
  • عاشق حالی نه عاشق بر منی ** بر امید حال بر من می‌تنی
  • آنک یک دم کم دمی کامل بود ** نیست معبود خلیل آفل بود
  • وانک آفل باشد و گه آن و این ** نیست دلبر لا احب افلین 1430
  • آنک او گاهی خوش و گه ناخوشست ** یک زمانی آب و یک دم آتشست
  • برج مه باشد ولیکن ماه نه ** نقش بت باشد ولی آگاه نه
  • هست صوفی صفاجو ابن وقت ** وقت را همچون پدر بگرفته سخت
  • هست صافی غرق عشق ذوالجلال ** ابن کس نه فارغ از اوقات و حال
  • غرقه‌ی نوری که او لم یولدست ** لم یلد لم یولد آن ایزدست 1435
  • رو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای ** ورنه وقت مختلف را بنده‌ای
  • منگر اندر نقش زشت و خوب خویش ** بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
  • منگر آنک تو حقیری یا ضعیف ** بنگر اندر همت خود ای شریف
  • تو به هر حالی که باشی می‌طلب ** آب می‌جو دایما ای خشک‌لب
  • کان لب خشکت گواهی می‌دهد ** کو بخر بر سر منبع رسد 1440
  • خشکی لب هست پیغامی ز آب ** که بمات آرد یقین این اضطراب
  • کین طلب‌کاری مبارک جنبشیست ** این طلب در راه حق مانع کشیست
  • این طلب مفتاح مطلوبات تست ** این سپاه و نصرت رایات تست
  • این طلب همچون خروسی در صیاح ** می‌زند نعره که می‌آید صباح
  • گرچه آلت نیستت تو می‌طلب ** نیست آلت حاجت اندر راه رب 1445
  • هر که را بینی طلب‌کار ای پسر ** یار او شو پیش او انداز سر