English    Türkçe    فارسی   

3
1788-1837

  • هیچ وازر وزر غیری بر نداشت ** من نیم وازر خدایم بر فراشت
  • آنک بی وزرست شیخست ای جوان ** در قبول حق چواندر کف کمان
  • شیخ کی بود پیر یعنی مو سپید ** معنی این مو بدان ای کژ امید 1790
  • هست آن موی سیه هستی او ** تا ز هستی‌اش نماند تای مو
  • چونک هستی‌اش نماند پیر اوست ** گر سیه‌مو باشد او یا خود دوموست
  • هست آن موی سیه وصف بشر ** نیست آن مو موی ریش و موی سر
  • عیسی اندر مهد بر دارد نفیر ** که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر
  • گر رهید از بعض اوصاف بشر ** شیخ نبود کهل باشد ای پسر 1795
  • چون یکی موی سیه کان وصف ماست ** نیست بر وی شیخ و مقبول خداست
  • چون بود مویش سپید ار با خودست ** او نه پیرست و نه خاص ایزدست
  • ور سر مویی ز وصفش باقیست ** او نه از عرش است او آفاقیست
  • عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان
  • شیخ گفت او را مپندار ای رفیق ** که ندارم رحم و مهر و دل شفیق
  • بر همه کفار ما را رحمتست ** گرچه جان جمله کافر نعمتست 1800
  • بر سگانم رحمت و بخشایش است ** که چرا از سنگهاشان مالش است
  • آن سگی که می‌گزد گویم دعا ** که ازین خو وا رهانش ای خدا
  • این سگان را هم در آن اندیشه دار ** که نباشند از خلایق سنگسار
  • زان بیاورد اولیا را بر زمین ** تا کندشان رحمة للعالمین
  • خلق را خواند سوی درگاه خاص ** حق را خواند که وافر کن خلاص 1805
  • جهد بنماید ازین سو بهر پند ** چون نشد گوید خدایا در مبند
  • رحمت جزوی بود مر عام را ** رحمت کلی بود همام را
  • رحمت جزوش قرین گشته بکل ** رحمت دریا بود هادی سبل
  • رحمت جزوی بکل پیوسته شو ** رحمت کل را تو هادی بین و رو
  • تا که جزوست او نداند راه بحر ** هر غدیری را کند ز اشباه بحر 1810
  • چون نداند راه یم کی ره برد ** سوی دریا خلق را چون آورد
  • متصل گردد به بحر آنگاه او ** ره برد تا بحر همچون سیل و جو
  • ور کند دعوت به تقلیدی بود ** نه از عیان و وحی تاییدی بود
  • گفت پس چون رحم داری بر همه ** همچو چوپانی به گرد این رمه
  • چون نداری نوحه بر فرزند خویش ** چونک فصاد اجلشان زد بنیش 1815
  • چون گواه رحم اشک دیده‌هاست ** دیده‌ی تو بی نم و گریه چراست
  • رو به زن کرد و بگفتش ای عجوز ** خود نباشد فصل دی همچون تموز
  • جمله گر مردند ایشان گر حی‌اند ** غایب و پنهان ز چشم دل کی‌اند
  • من چو بینمشان معین پیش خویش ** از چه رو رو را کنم همچون تو ریش
  • گرچه بیرون‌اند از دور زمان ** با من‌اند و گرد من بازی‌کنان 1820
  • گریه از هجران بود یا از فراق ** با عزیزانم وصالست و عناق
  • خلق اندر خواب می‌بینندشان ** من به بیداری همی‌بینم عیان
  • زین جهان خود را دمی پنهان کنم ** برگ حس را از درخت افشان کنم
  • حس اسیر عقل باشد ای فلان ** عقل اسیر روح باشد هم بدان
  • دست بسته‌ی عقل را جان باز کرد ** کارهای بسته را هم ساز کرد 1825
  • حسها و اندیشه بر آب صفا ** همچو خس بگرفته روی آب را
  • دست عقل آن خس به یکسو می‌برد ** آب پیدا می‌شود پیش خرد
  • خس بس انبه بود بر جو چون حباب ** خس چو یکسو رفت پیدا گشت آب
  • چونک دست عقل نگشاید خدا ** خس فزاید از هوا بر آب ما
  • آب را هر دم کند پوشیده او ** آن هوا خندان و گریان عقل تو 1830
  • چونک تقوی بست دو دست هوا ** حق گشاید هر دو دست عقل را
  • پس حواس چیره محکوم تو شد ** چون خرد سالار و مخدوم تو شد
  • حس را بی‌خواب خواب اندر کند ** تا که غیبیها ز جان سر بر زند
  • هم به بیداری ببینی خوابها ** هم ز گردون بر گشاید بابها
  • قصه‌ی خواندن شیخ ضریر مصحف را در رو و بینا شدن وقت قرائت
  • دید در ایام آن شیخ فقیر ** مصحفی در خانه‌ی پیری ضریر 1835
  • پیش او مهمان شد او وقت تموز ** هر دو زاهد جمع گشته چند روز
  • گفت اینجا ای عجب مصحف چراست ** چونک نابیناست این درویش راست