English    Türkçe    فارسی   

3
1841-1890

  • صبر کرد و بود چندی در حرج ** کشف شد کالصبر مفتاح الفرج
  • صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقه‌ها می‌ساخت از سال کردن با این نیت کی صبر از سال موجب فرج باشد
  • رفت لقمان سوی داود صفا ** دید کو می‌کرد ز آهن حلقه‌ها
  • جمله را با همدگر در می‌فکند ** ز آهن پولاد آن شاه بلند
  • صنعت زراد او کم دیده بود ** درعجب می‌ماند وسواسش فزود
  • کین چه شاید بود وا پرسم ازو ** که چه می‌سازی ز حلقه تو بتو 1845
  • باز با خود گفت صبر اولیترست ** صبر تا مقصود زوتر رهبرست
  • چون نپرسی زودتر کشفت شود ** مرغ صبر از جمله پران‌تر بود
  • ور بپرسی دیرتر حاصل شود ** سهل از بی صبریت مشکل شود
  • چونک لقمان تن بزد هم در زمان ** شد تمام از صنعت داود آن
  • پس زره سازید و در پوشید او ** پیش لقمان کریم صبرخو 1850
  • گفت این نیکو لباسست ای فتی ** درمصاف و جنگ دفع زخم را
  • گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست ** که پناه و دافع هر جا غمیست
  • صبر را با حق قرین کرد ای فلان ** آخر والعصر را آگه بخوان
  • صد هزاران کیمیا حق آفرید ** کیمیایی همچو صبر آدم ندید
  • بقیه‌ی حکایت نابینا و مصحف
  • مرد مهمان صبرکرد و ناگهان ** کشف گشتش حال مشکل در زمان 1855
  • نیم‌شب آواز قرآن را شنید ** جست از خواب آن عجایب را بدید
  • که ز مصحف کور می‌خواندی درست ** گشت بی‌صبر و ازو آن حال جست
  • گفت آیا ای عجب با چشم کور ** چون همی‌خوانی همی‌بینی سطور
  • آنچ می‌خوانی بر آن افتاده‌ای ** دست را بر حرف آن بنهاده‌ای
  • اصبعت در سیر پیدا می‌کند ** که نظر بر حرف داری مستند 1860
  • گفت ای گشته ز جهل تن جدا ** این عجب می‌داری از صنع خدا
  • من ز حق در خواستم کای مستعان ** بر قرائت من حریصم همچو جان
  • نیستم حافظ مرا نوری بده ** در دو دیده وقت خواندن بی‌گره
  • باز ده دو دیده‌ام را آن زمان ** که بگیرم مصحف و خوانم عیان
  • آمد از حضرت ندا کای مرد کار ** ای بهر رنجی به ما اومیدوار 1865
  • حسن ظنست و امیدی خوش ترا ** که ترا گوید بهر دم برتر آ
  • هر زمان که قصد خواندن باشدت ** یا ز مصحفها قرائت بایدت
  • من در آن دم وا دهم چشم ترا ** تا فرو خوانی معظم جوهرا
  • همچنان کرد و هر آنگاهی که من ** وا گشایم مصحف اندر خواندن
  • آن خبیری که نشد غافل ز کار ** آن گرامی پادشاه و کردگار 1870
  • باز بخشد بینشم آن شاه فرد ** در زمان همچون چراغ شب‌نورد
  • زین سبب نبود ولی را اعتراض ** هرچه بستاند فرستد اعتیاض
  • گر بسوزد باغت انگورت دهد ** در میان ماتمی سورت دهد
  • آن شل بی‌دست را دستی دهد ** کان غمها را دل مستی دهد
  • لا نسلم و اعتراض از ما برفت ** چون عوض می‌آید از مفقود زفت 1875
  • چونک بی آتش مرا گرمی رسد ** راضیم گر آتشش ما را کشد
  • بی چراغی چون دهد او روشنی ** گر چراغت شد چه افغان می‌کنی
  • صفت بعضی اولیا کی راضی‌اند باحکام و لابه نکنند کی این حکم را بگردان
  • بشنو اکنون قصه‌ی آن ره‌روان ** که ندارند اعتراضی در جهان
  • ز اولیا اهل دعا خود دیگرند ** که همی‌دوزند و گاهی می‌درند
  • قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا ** که دهانشان بسته باشد از دعا 1880
  • از رضا که هست رام آن کرام ** جستن دفع قضاشان شد حرام
  • در قضا ذوقی همی‌بینند خاص ** کفرشان آید طلب کردن خلاص
  • حسن ظنی بر دل ایشان گشود ** که نپوشند از عمی جامه‌ی کبود
  • سال کردن بهلول آن درویش را
  • گفت بهلول آن یکی درویش را ** چونی ای درویش واقف کن مرا
  • گفت چون باشد کسی که جاودان ** بر مراد او رود کار جهان 1885
  • سیل و جوها بر مراد او روند ** اختران زان سان که خواهد آن شوند
  • زندگی و مرگ سرهنگان او ** بر مراد او روانه کو بکو
  • هر کجا خواهد فرستد تعزیت ** هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
  • سالکان راه هم بر گام او ** ماندگان از راه هم در دام او
  • هیچ دندانی نخندد در جهان ** بی رضا و امر آن فرمان‌روان 1890