English    Türkçe    فارسی   

3
220-269

  • که نه چربش دارد و نه نوش او ** سحر خواند می‌دمد در گوش او 220
  • که بیا مهمان ما ای روشنی ** خانه آن تست و تو آن منی
  • حزم آن باشد که گویی تخمه‌ام ** یا سقیمم خسته‌ی این دخمه‌ام
  • یا سرم دردست درد سر ببر ** یا مرا خواندست آن خالو پسر
  • زانک یک نوشت دهد با نیشها ** که بکارد در تو نوشش ریشها
  • زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد ** ماهیا او گوشت در شستت دهد 225
  • گر دهد خود کی دهد آن پر حیل ** جوز پوسیدست گفتار دغل
  • ژغژغ آن عقل و مغزت را برد ** صد هزاران عقل را یک نشمرد
  • یار تو خرجین تست و کیسه‌ات ** گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات
  • ویسه و معشوق تو هم ذات تست ** وین برونیها همه آفات تست
  • حزم آن باشد که چون دعوت کنند ** تو نگویی مست و خواهان منند 230
  • دعوت ایشان صفیر مرغ دان ** که کند صیاد در مکمن نهان
  • مرغ مرده پیش بنهاده که این ** می‌کند این بانگ و آواز و حنین
  • مرغ پندارد که جنس اوست او ** جمع آید بر دردشان پوست او
  • جز مگر مرغی که حزمش داد حق ** تا نگردد گیج آن دانه و ملق
  • هست بی حزمی پشیمانی یقین ** بشنو این افسانه را در شرح این 235
  • فریفتن روستایی شهری را و بدعوت خواندن بلابه و الحاح بسیار
  • ای برادر بود اندر ما مضی ** شهریی با روستایی آشنا
  • روستایی چون سوی شهر آمدی ** خرگه اندر کوی آن شهری زدی
  • دو مه و سه ماه مهمانش بدی ** بر دکان او و بر خوانش بدی
  • هر حوایج را که بودش آن زمان ** راست کردی مرد شهری رایگان
  • رو به شهری کرد و گفت ای خواجه تو ** هیچ می‌نایی سوی ده فرجه‌جو 240
  • الله الله جمله فرزندان بیار ** کین زمان گلشنست و نوبهار
  • یا بتابستان بیا وقت ثمر ** تا ببندم خدمتت را من کمر
  • خیل و فرزندان و قومت را بیار ** در ده ما باش سه ماه و چهار
  • که بهاران خطه‌ی ده خوش بود ** کشت‌زار و لاله‌ی دلکش بود
  • وعده دادی شهری او را دفع حال ** تا بر آمد بعد وعده هشت سال 245
  • او بهر سالی همی‌گفتی که کی ** عزم خواهی کرد کامد ماه دی
  • او بهانه ساختی کامسال‌مان ** از فلان خطه بیامد میهمان
  • سال دیگر گر توانم وا رهید ** از مهمات آن طرف خواهم دوید
  • گفت هستند آن عیالم منتظر ** بهر فرزندان تو ای اهل بر
  • باز هر سالی چو لکلک آمدی ** تا مقیم قبه‌ی شهری شدی 250
  • خواجه هر سالی ز زر و مال خویش ** خرج او کردی گشادی بال خویش
  • آخرین کرت سه ماه آن پهلوان ** خوان نهادش بامدادان و شبان
  • از خجالت باز گفت او خواجه را ** چند وعده چند بفریبی مرا
  • گفت خواجه جسم و جانم وصل‌جوست ** لیک هر تحویل اندر حکم هوست
  • آدمی چون کشتی است و بادبان ** تا کی آرد باد را آن بادران 255
  • باز سوگندان بدادش کای کریم ** گیر فرزندان بیا بنگر نعیم
  • دست او بگرفت سه کرت بعهد ** کالله الله زو بیا بنمای جهد
  • بعد ده سال و بهر سالی چنین ** لابه‌ها و وعده‌های شکرین
  • کودکان خواجه گفتند ای پدر ** ماه و ابر و سایه هم دارد سفر
  • حقها بر وی تو ثابت کرده‌ای ** رنجها در کار او بس برده‌ای 260
  • او همی‌خواهد که بعضی حق آن ** وا گزارد چون شوی تو میهمان
  • بس وصیت کرد ما را او نهان ** که کشیدش سوی ده لابه‌کنان
  • گفت حقست این ولی ای سیبویه ** اتق من شر من احسنت الیه
  • دوستی تخم دم آخر بود ** ترسم از وحشت که آن فاسد شود
  • صحبتی باشد چو شمشیر قطوع ** همچو دی در بوستان و در زروع 265
  • صحبتی باشد چو فصل نوبهار ** زو عمارتها و دخل بی‌شمار
  • حزم آن باشد که ظن بد بری ** تا گریزی و شوی از بد بری
  • حزم س الظن گفتست آن رسول ** هر قدم را دام می‌دان ای فضول
  • روی صحرا هست هموار و فراخ ** هر قدم دامیست کم ران اوستاخ