English    Türkçe    فارسی   

3
2488-2537

  • خون نخسپد درفتد در هر دلی ** میل جست و جوی و کشف مشکلی
  • اقتضای داوری رب دین ** سر بر آرد از ضمیر آن و این
  • کان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت ** همچنانک جوشد از گلزار کشت 2490
  • جوشش خون باشد آن وا جستها ** خارش دلها و بحث و ماجرا
  • چونک پیداگشت سر کار او ** معجزه داود شد فاش و دوتو
  • خلق جمله سر برهنه آمدند ** سر به سجده بر زمینها می‌زدند
  • ما همه کوران اصلی بوده‌ایم ** از تو ما صد گون عجایب دیده‌ایم
  • سنگ با تو در سخن آمد شهیر ** کز برای غزو طالوتم بگیر 2495
  • تو به سه سنگ و فلاخن آمدی ** صد هزاران مرد را بر هم زدی
  • سنگهایت صدهزاران پاره شد ** هر یکی هر خصم را خون‌خواره شد
  • آهن اندر دست تو چون موم شد ** چون زره‌سازی ترا معلوم شد
  • کوهها با تو رسایل شد شکور ** با تو می‌خوانند چون مقری زبور
  • صد هزاران چشم دل بگشاده شد ** از دم تو غیب را آماده شد 2500
  • و آن قوی‌تر زان همه کین دایمست ** زندگی بخشی که سرمد قایمست
  • جان جمله‌ی معجزات اینست خود ** کو ببخشد مرده را جان ابد
  • کشته شد ظالم جهانی زنده شد ** هر یکی از نو خدا را بنده شد
  • بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلست و داود حقست یا شیخ کی نایب حق است کی بقوت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن به روزی بی‌کسب و بی‌حساب
  • نفس خود را کش جهانی را زنده کن ** خواجه را کشتست او را بنده کن
  • مدعی گاو نفس تست هین ** خویشتن را خواجه کردست و مهین 2505
  • آن کشنده‌ی گاو عقل تست رو ** بر کشنده گاو تن منکر مشو
  • عقل اسیرست و همی خواهد ز حق ** روزیی بی رنج و نعمت بر طبق
  • روزی بی رنج او موقوف چیست ** آنک بکشد گاو را کاصل بدیست
  • نفس گوید چون کشی تو گاو من ** زانک گاو نفس باشد نقش تن
  • خواجه‌زاده‌ی عقل مانده بی‌نوا ** نفس خونی خواجه گشت و پیشوا 2510
  • روزی بی‌رنج می‌دانی که چیست ** قوت ارواحست و ارزاق نبیست
  • لیک موقوفست بر قربان گاو ** گنج اندر گاو دان ای کنج‌کاو
  • دوش چیزی خورده‌ام ور نه تمام ** دادمی در دست فهم تو زمام
  • دوش چیزی خورده‌ام افسانه است ** هرچه می‌آید ز پنهان خانه است
  • چشم بر اسباب از چه دوختیم ** گر ز خوش‌چشمان کرشم آموختیم 2515
  • هست بر اسباب اسبابی دگر ** در سبب منگر در آن افکن نظر
  • انبیا در قطع اسباب آمدند ** معجزات خویش بر کیوان زدند
  • بی‌سبب مر بحر را بشکافتند ** بی زراعت چاش گندم یافتند
  • ریگها هم آرد شد از سعیشان ** پشم بز ابریشم آمد کش‌کشان
  • جمله قرآن هست در قطع سبب ** عز درویش و هلاک بولهب 2520
  • مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند ** لشکر زفت حبش را بشکند
  • پیل را سوراخ سوراخ افکند ** سنگ مرغی کو به بالا پر زند
  • دم گاو کشته بر مقتول زن ** تا شود زنده همان دم در کفن
  • حلق‌ببریده جهد از جای خویش ** خون خود جوید ز خون‌پالای خویش
  • همچنین ز آغاز قرآن تا تمام ** رفض اسبابست و علت والسلام 2525
  • کشف این نه از عقل کارافزا شود ** بندگی کن تا ترا پیداشود
  • بند معقولات آمد فلسفی ** شهسوار عقل عقل آمد صفی
  • عقل عقلت مغز و عقل تست پوست ** معده‌ی حیوان همیشه پوست‌جوست
  • مغزجوی از پوست دارد صد ملال ** مغز نغزان را حلال آمد حلال
  • چونک قشر عقل صد برهان دهد ** عقل کل کی گام بی ایقان نهد 2530
  • عقل دفترها کند یکسر سیاه ** عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه
  • از سیاهی و سپیدی فارغست ** نور ماهش بر دل و جان بازغست
  • این سیاه و این سپید ار قدر یافت ** زان شب قدرست کاختروار تافت
  • قیمت همیان و کیسه از زرست ** بی ز زر همیان و کیسه ابترست
  • همچنانک قدر تن از جان بود ** قدر جان از پرتو جانان بود 2535
  • گر بدی جان زنده بی پرتو کنون ** هیچ گفتی کافران را میتون
  • هین بگو که ناطقه جو می‌کند ** تا به قرنی بعد ما آبی رسد