English    Türkçe    فارسی   

3
2569-2618

  • هین ازو بگریز چون آهو ز شیر ** سوی او مشتاق ای دانا دلیر
  • گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان
  • عیسی مریم به کوهی می‌گریخت ** شیرگویی خون او می‌خواست ریخت 2570
  • آن یکی در پی دوید و گفت خیر ** در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر
  • با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفت ** کز شتاب خود جواب او نگفت
  • یک دو میدان در پی عیسی براند ** پس بجد جد عیسی را بخواند
  • کز پی مرضات حق یک لحظه بیست ** که مرا اندر گریزت مشکلیست
  • از کی این سو می‌گریزی ای کریم ** نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم 2575
  • گفت از احمق گریزانم برو ** می‌رهانم خویش را بندم مشو
  • گفت آخر آن مسیحا نه توی ** که شود کور و کر از تو مستوی
  • گفت آری گفت آن شه نیستی ** که فسون غیب را ماویستی
  • چون بخوانی آن فسون بر مرده‌ای ** برجهد چون شیر صید آورده‌ای
  • گفت آری آن منم گفتا که تو ** نه ز گل مرغان کنی ای خوب‌رو 2580
  • گفت آری گفت پس ای روح پاک ** هرچه خواهی می‌کنی از کیست باک
  • با چنین برهان که باشد در جهان ** که نباشد مر ترا از بندگان
  • گفت عیسی که به ذات پاک حق ** مبدع تن خالق جان در سبق
  • حرمت ذات و صفات پاک او ** که بود گردون گریبان‌چاک او
  • کان فسون و اسم اعظم را که من ** بر کر و بر کور خواندم شد حسن 2585
  • بر که سنگین بخواندم شد شکاف ** خرقه را بدرید بر خود تا بناف
  • برتن مرده بخواندم گشت حی ** بر سر لاشی بخواندم گشت شی
  • خواندم آن را بر دل احمق بود ** صد هزاران بار و درمانی نشد
  • سنگ خارا گشت و زان خو بر نگشت ** ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت
  • گفت حکمت چیست کنجا اسم حق ** سود کرد اینجا نبود آن را سبق 2590
  • آن همان رنجست و این رنجی چرا ** او نشد این را و آن را شد دوا
  • گفت رنج احمقی قهر خداست ** رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست
  • ابتلا رنجیست کان رحم آورد ** احمقی رنجیست کان زخم آورد
  • آنچ داغ اوست مهر او کرده است ** چاره‌ای بر وی نیارد برد دست
  • ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت ** صحبت احمق بسی خونها که ریخت 2595
  • اندک اندک آب را دزدد هوا ** دین چنین دزدد هم احمق از شما
  • گرمیت را دزدد و سردی دهد ** همچو آن کو زیر کون سنگی نهد
  • آن گریز عیسی نه از بیم بود ** آمنست او آن پی تعلیم بود
  • زمهریر ار پر کند آفاق را ** چه غم آن خورشید با اشراق را
  • قصه‌ی اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان
  • یادم آمد قصه‌ی اهل سبا ** کز دم احمق صباشان شد وبا 2600
  • آن سبا ماند به شهر بس کلان ** در فسانه بشنوی از کودکان
  • کودکان افسانه‌ها می‌آورند ** درج در افسانه‌شان بس سر و پند
  • هزلها گویند در افسانه‌ها ** گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها
  • بود شهری بس عظیم و مه ولی ** قدر او قدر سکره بیش نی
  • بس عظیم و بس فراخ و بس دراز ** سخت زفت زفت اندازه‌ی پیاز 2605
  • مردم ده شهر مجموع اندرو ** لیک جمله سه تن ناشسته‌رو
  • اندرو خلق و خلایق بی‌شمار ** لیک آن جمله سه خام پخته‌خوار
  • جان ناکرده به جانان تاختن ** گر هزارانست باشد نیم تن
  • آن یکی بس دور بین و دیده‌کور ** از سلیمان کور و دیده پای مور
  • و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر ** گنج و در وی نیست یک جو سنگ زر 2610
  • وآن دگر عور و برهنه لاشه‌باز ** لیک دامنهای جامه‌ی او دراز
  • گفت کور اینک سپاهی می‌رسند ** من همی‌بینم که چه قومند و چند
  • گفت کر آری شنودم بانگشان ** که چه می‌گویند پیدا و نهان
  • آن برهنه گفت ترسان زین منم ** که ببرند از درازی دامنم
  • کور گفت اینک به نزدیک آمدند ** خیز بگریزیم پیش از زخم و بند 2615
  • کر همی‌گوید که آری مشغله ** می‌شود نزدیکتر یاران هله
  • آن برهنه گفت آوه دامنم ** از طمع برند و من ناآمنم
  • شهر را هشتند و بیرون آمدند ** در هزیمت در دهی اندر شدند