English    Türkçe    فارسی   

3
2745-2794

  • ورنه منتان کور گردانم ستم ** گفتم از گردن برون انداختم 2745
  • ترک این چشمه بگویید و روید ** تا ز زخم تیغ مه آمن شوید
  • نک نشان آنست کاندر چشمه ماه ** مضطرب گردد ز پیل آب‌خواه
  • آن فلان شب حاضر آ ای شاه‌پیل ** تا درون چشمه یابی زین دلیل
  • چونک هفت و هشت از مه بگذرید ** شاه‌پیل آمد ز چشمه می‌چرید
  • چونک زد خرطوم پیل آن شب درآب ** مضطرب شد آب ومه کرد اضطراب 2750
  • پیل باور کرد از وی آن خطاب ** چون درون چشمه مه کرد اضطراب
  • مانه زان پیلان گولیم ای گروه ** که اضطراب ماه آردمان شکوه
  • انبیا گفتند آوه پند جان ** سخت‌تر کرد ای سفیهان بندتان
  • جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن ایشان را
  • ای دریغا که دوا در رنجتان ** گشت زهر قهر جان آهنجتان
  • ظلمت افزود این چراغ آن چشم را ** چون خدا بگماشت پرده‌ی خشم را 2755
  • چه رئیسی جست خواهیم از شما ** که ریاستمان فزونست از سما
  • چه شرف یابد ز کشتی بحر در ** خاصه کشتیی ز سرگین گشته پر
  • ای دریغ آن دیده‌ی کور و کبود ** آفتابی اندرو ذره نمود
  • ز آدمی که بود بی مثل و ندید ** دیده ابلیس جز طینی ندید
  • چشم دیوانه بهارش دی نمود ** زان طرف جنبید کو را خانه بود 2760
  • ای بسا دولت که آید گاه گاه ** پیش بی‌دولت بگردد او ز راه
  • ای بسا معشوق کاید ناشناخت ** پیش بدبختی نداند عشق باخت
  • این غلط‌ده دیده را حرمان ماست ** وین مقلب قلب را س القضاست
  • چون بت سنگین شما را قبله شد ** لعنت و کوری شما را ظله شد
  • چون بشاید سنگتان انباز حق ** چون نشاید عقل و جان همراز حق 2765
  • پشه‌ی مرده هما را شد شریک ** چون نشاید زنده همراز ملیک
  • یا مگر مرده تراشیده‌ی شماست ** پشه‌ی زنده تراشیده‌ی خداست
  • عاشق خویشید و صنعت‌کرد خویش ** دم ماران را سر مارست کیش
  • نه در آن دم دولتی و نعمتی ** نه در آن سر راحتی و لذتی
  • گرد سر گردان بود آن دم مار ** لایق‌اند و درخورند آن هر دو یار 2770
  • آنچنان گوید حکیم غزنوی ** در الهی‌نامه گر خوش بشنوی
  • کم فضولی کن تو در حکم قدر ** درخور آمد شخص خر با گوش خر
  • شد مناسب عضوها و ابدانها ** شد مناسب وصفها با جانها
  • وصف هر جانی تناسب باشدش ** بی گمان با جان که حق بتراشدش
  • چون صفت با جان قرین کردست او ** پس مناسب دانش همچون چشم و رو 2775
  • شد مناسب وصفها در خوب و زشت ** شد مناسب حرفها که حق نبشت
  • دیده و دل هست بین اصبعین ** چون قلم در دست کاتب ای حسین
  • اصبع لطفست و قهر و در میان ** کلک دل با قبض و بسطی زین بنان
  • ای قلم بنگر گر اجلالیستی ** که میان اصبعین کیستی
  • جمله قصد و جنبشت زین اصبعست ** فرق تو بر چار راه مجمعست 2780
  • این حروف حالهات از نسخ اوست ** عزم و فسخت هم ز عزم و فسخ اوست
  • جز نیاز و جز تضرع راه نیست ** زین تقلب هر قلم آگاه نیست
  • این قلم داند ولی بر قدر خود ** قدر خود پیدا کند در نیک و بد
  • آنچ در خرگوش و پیل آویختند ** تا ازل را با حیل آمیختند
  • بیان آنک هر کس را نرسد مثل آوردن خاصه در کار الهی
  • کی رسدتان این مثلها ساختن ** سوی آن درگاه پاک انداختن 2785
  • آن مثل آوردن آن حضرتست ** که بعلم سر و جهر او آیتست
  • تو چه دانی سر چیزی تا تو کل ** یا به زلفی یا به رخ آری مثل
  • موسیی آن را عصا دید و نبود ** اژدها بد سر او لب می‌گشود
  • چون چنان شاهی نداند سر چوب ** تو چه دانی سر این دام و حبوب
  • چون غلط شد چشم موسی در مثل ** چون کند موشی فضولی مدخل 2790
  • آن مثالت را چو اژدرها کند ** تا به پاسخ جزو جزوت بر کند
  • این مثال آورد ابلیس لعین ** تا که شد ملعون حق تا یوم دین
  • این مثال آورد قارون از لجاج ** تا فرو شد در زمین با تخت و تاج
  • این مثالت را چو زاغ و بوم دان ** که ازیشان پست شد صد خاندان
  • مثلها زدن قوم نوح باستهزا در زمان کشتی ساختن