English    Türkçe    فارسی   

3
2926-2975

  • خود گرفتم که شما سنگین شدیت ** قفلها بر گوش و بر دل بر زدیت
  • هیچ ما را با قبولی کار نیست ** کار ما تسلیم و فرمان کردنیست
  • او بفرمودستمان این بندگی ** نیست ما را از خود این گویندگی
  • جان برای امر او داریم ما ** گر به ریگی گوید او کاریم ما
  • غیر حق جان نبی را یار نیست ** با قبول و رد خلقش کار نیست 2930
  • مزد تبلیغ رسالاتش ازوست ** زشت و دشمن‌رو شدیم از بهر دوست
  • ما برین درگه ملولان نیستیم ** تا ز بعد راه هر جا بیستیم
  • دل فرو بسته و ملول آنکس بود ** کز فراق یار در محبس بود
  • دلبر و مطلوب با ما حاضرست ** در نثار رحمتش جان شاکرست
  • در دل ما لاله‌زار و گلشنیست ** پیری و پژمردگی را راه نیست 2935
  • دایما تر و جوانیم و لطیف ** تازه و شیرین و خندان و ظریف
  • پیش ما صد سال و یکساعت یکیست ** که دراز و کوته از ما منفکیست
  • آن دراز و کوتهی در جسمهاست ** آن دراز و کوته اندر جان کجاست
  • سیصد و نه سال آن اصحاب کهف ** پیششان یک روز بی اندوه و لهف
  • وانگهی بنمودشان یک روز هم ** که به تن باز آمد ارواح از عدم 2940
  • چون نباشد روز و شب یا ماه و سال ** کی بود سیری و پیری و ملال
  • در گلستان عدم چون بی‌خودیست ** مستی از سغراق لطف ایزدیست
  • لم یذق لم یدر هر کس کو نخورد ** کی بوهم آرد جعل انفاس ورد
  • نیست موهوم ار بدی موهوم آن ** همچو موهومان شدی معدوم آن
  • دوزخ اندر وهم چون آرد بهشت ** هیچ تابد روی خوب از خوک زشت 2945
  • هین گلوی خود مبر هان ای مهان ** این‌چنین لقمه رسیده تا دهان
  • راههای صعب پایان برده‌ایم ** ره بر اهل خویش آسان کرده‌ایم
  • مکرر کردن قوم اعتراض ترجیه بر انبیا علیهم‌السلام
  • قوم گفتند از شما سعد خودیت ** نحس مایید و ضدیت و مرتدیت
  • جان ما فارغ بد از اندیشه‌ها ** در غم افکندید ما را و عنا
  • ذوق جمعیت که بود و اتفاق ** شد ز فال زشتتان صد افتراق 2950
  • طوطی نقل شکر بودیم ما ** مرغ مرگ‌اندیش گشتیم از شما
  • هر کجا افسانه‌ی غم‌گستریست ** هر کجا آوازه‌ی مستنکریست
  • هر کجا اندر جهان فال بذست ** هر کجا مسخی نکالی ماخذست
  • در مثال قصه و فال شماست ** در غم‌انگیزی شما را مشتهاست
  • باز جواب انبیا علیهم السلام
  • انبیا گفتند فال زشت و بد ** از میان جانتان دارد مدد 2955
  • گر تو جایی خفته باشی با خطر ** اژدها در قصد تو از سوی سر
  • مهربانی مر ترا آگاه کرد ** که بجه زود ار نه اژدرهات خورد
  • تو بگویی فال بد چون می‌زنی ** فال چه بر جه ببین در روشنی
  • از میان فال بد من خود ترا ** می‌رهانم می‌برم سوی سرا
  • چون نبی آگه کننده‌ست از نهان ** کو بدید آنچ ندید اهل جهان 2960
  • گر طبیبی گویدت غوره مخور ** که چنین رنجی بر آرد شور و شر
  • تو بگویی فال بد چون می‌زنی ** پس تو ناصح را مثم می‌کنی
  • ور منجم گویدت کامروز هیچ ** آنچنان کاری مکن اندر پسیچ
  • صد ره ار بینی دروغ اختری ** یک دوباره راست آید می‌خری
  • این نجوم ما نشد هرگز خلاف ** صحتش چون ماند از تو در غلاف 2965
  • آن طبیب و آن منجم از گمان ** می‌کنند آگاه و ما خود از عیان
  • دود می‌بینیم و آتش از کران ** حمله می‌آرد به سوی منکران
  • تو همی‌گویی خمش کن زین مقال ** که زیان ماست قال شوم‌فال
  • ای که نصح ناصحان را نشنوی ** فال بد با تست هر جا می‌روی
  • افعیی بر پشت تو بر می‌رود ** او ز بامی بیندش آگه کند 2970
  • گوییش خاموش غمگینم مکن ** گوید او خوش باش خود رفت آن سخن
  • چون زند افعی دهان بر گردنت ** تلخ گردد جمله شادی جستنت
  • پس بدو گویی همین بود ای فلان ** چون بندریدی گریبان در فغان
  • یا ز بالایم تو سنگی می‌زدی ** تا مرا آن جد نمودی و بدی
  • او بگوید زآنک می‌آزرده‌ای ** تو بگویی نیک شادم کرده‌ای 2975