English    Türkçe    فارسی   

3
3029-3078

  • جاده باشد بحر ز اسرائیلیان ** غرقه گه باشد ز فرعون عوان
  • مخصوص بودن یعقوب علیه السلام به چشیدن جام حق از روی یوسف و کشیدن بوی حق از بوی یوسف و حرمان برادران و غیر هم ازین هر دو
  • آنچ یعقوب از رخ یوسف بدید ** خاص او بد آن به اخوان کی رسید 3030
  • این ز عشقش خویش در چه می‌کند ** و آن بکین از بهر او چه می‌کند
  • سفره‌ی او پیش این از نان تهیست ** پیش یعقوبست پر کو مشتهیست
  • روی ناشسته نبیند روی حور ** لا صلوة گفت الا بالطهور
  • عشق باشد لوت و پوت جانها ** جوع ازین رویست قوت جانها
  • جوع یوسف بود آن یعقوب را ** بوی نانش می‌رسید از دور جا 3035
  • آنک بستد پیرهن را می‌شتافت ** بوی پیراهان یوسف می‌نیافت
  • و آنک صد فرسنگ زان سو بود او ** چونک بد یعقوب می‌بویید بو
  • ای بسا عالم ز دانش بی‌نصیب ** حافظ علمست آنکس نه حبیب
  • مستمع از وی همی‌یابد مشام ** گرچه باشد مستمع از جنس عام
  • زانک پیراهان بدستش عاریه‌ست ** چون بدست آن نخاسی جاریه‌ست 3040
  • جاریه پیش نخاسی سرسریست ** در کف او از برای مشتریست
  • قسمت حقست روزی دادنی ** هر یکی را سوی دیگر راه نی
  • یک خیال نیک باغ آن شده ** یک خیال زشت راه این زده
  • آن خدایی کز خیالی باغ ساخت ** وز خیالی دوزخ و جای گداخت
  • پس کی داند راه گلشنهای او ** پس کی داند جای گلخنهای او 3045
  • دیدبان دل نبیند در مجال ** کز کدامین رکن جان آید خیال
  • گر بدیدی مطلعش را ز احتیال ** بند کردی راه هر ناخوش خیال
  • کی رسد جاسوس را آنجا قدم ** که بود مرصاد و در بند عدم
  • دامن فضلش بکف کن کوروار ** قبض اعمی این بود ای شهره‌یار
  • دامن او امر و فرمان ویست ** نیکبختی که تقی جان ویست 3050
  • آن یکی در مرغزار و جوی آب ** و آن یکی پهلوی او اندر عذاب
  • او عجب مانده که ذوق این ز چیست ** و آن عجب مانده که این در حبس کیست
  • هین چرا خشکی که اینجا چشمه هاست ** هین چرا زردی که اینجا صد دواست
  • همنشینا هین در آ اندر چمن ** گوید ای جان من نیارم آمدن
  • حکایت امیر و غلامش کی نماز باره بود وانس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق
  • میرشد محتاج گرمابه سحر ** بانگ زد سنقر هلا بردار سر 3055
  • طاس و مندیل و گل از التون بگیر ** تابه گرمابه رویم ای ناگزیر
  • سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو ** برگرفت و رفت با او دو بدو
  • مسجدی بر ره بد و بانگ صلا ** آمد اندر گوش سنقر در ملا
  • بود سنقر سخت مولع در نماز ** گفت ای میر من ای بنده‌نواز
  • تو برین دکان زمانی صبرکن ** تا گزارم فرض و خوانم لم یکن 3060
  • چون امام و قوم بیرون آمدند ** ازنماز و وردها فارغ شدند
  • سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت ** میر سنقر را زمانی چشم داشت
  • گفت ای سنقر چرا نایی برون ** گفت می‌نگذاردم این ذو فنون
  • صبر کن نک آمدم ای روشنی ** نیستم غافل که در گوش منی
  • هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد ** تاکه عاجز گشت از تیباش مرد 3065
  • پاسخش این بود می‌نگذاردم ** تا برون آیم هنوز ای محترم
  • گفت آخر مسجد اندر کس نماند ** کیت وا می‌دارد آنجا کت نشاند
  • گفت آنک بسته‌استت از برون ** بسته است او هم مرا در اندرون
  • آنک نگذارد ترا کایی درون ** می‌بنگذارد مرا کایم برون
  • آنک نگذارد کزین سو پا نهی ** او بدین سو بست پای این رهی 3070
  • ماهیان را بحر نگذارد برون ** خاکیان را بحر نگذارد درون
  • اصل ماهی آب و حیوان از گلست ** حیله و تدبیر اینجا باطلست
  • قفل زفتست و گشاینده خدا ** دست در تسلیم زن واندر رضا
  • ذره ذره گر شود مفتاحها ** این گشایش نیست جز از کبریا
  • چون فراموشت شود تدبیر خویش ** یابی آن بخت جوان از پیر خویش 3075
  • چون فراموش خودی یادت کنند ** بنده گشتی آنگه آزادت کنند
  • نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران قوله حتی اذا استیاس الرسل
  • انبیا گفتند با خاطر که چند ** می‌دهیم این را و آن را وعظ و پند
  • چند کوبیم آهن سردی ز غی ** در دمیدن در قفض هین تا بکی