English    Türkçe    فارسی   

3
3318-3367

  • گفت او را آن خروس با خبر ** که سقط شد اسپ او جای دگر
  • اسپ را بفروخت و جست او از زیان ** آن زیان انداخت او بر دیگران
  • لیک فردا استرش گردد سقط ** مر سگان را باشد آن نعمت فقط 3320
  • زود استر را فروشید آن حریص ** یافت از غم وز زیان آن دم محیص
  • روز ثالث گفت سگ با آن خروس ** ای امیر کاذبان با طبل و کوس
  • گفت او بفروخت استر را شتاب ** گفت فردایش غلام آید مصاب
  • چون غلام او بمیرد نانها ** بر سگ و خواهنده ریزند اقربا
  • این شنید و آن غلامش را فروخت ** رست از خسران و رخ را بر فروخت 3325
  • شکرها می‌کرد و شادیها که من ** رستم از سه واقعه اندر زمن
  • تا زبان مرغ و سگ آموختم ** دیده‌ی س القضا را دوختم
  • روز دیگر آن سگ محروم گفت ** کای خروس ژاژخا کو طاق و جفت
  • خجل گشتن خروس پیش سگ به سبب دروغ شدن در آن سه وعده
  • چند چند آخر دروغ و مکر تو ** خود نپرد جز دروغ از وکر تو
  • گفت حاشا از من و از جنس من ** که بگردیم از دروغی ممتحن 3330
  • ما خروسان چون مذن راست‌گوی ** هم رقیب آفتاب و وقت‌جوی
  • پاسبان آفتابیم از درون ** گر کنی بالای ما طشتی نگون
  • پاسبان آفتابند اولیا ** در بشر واقف ز اسرار خدا
  • اصل ما را حق پی بانگ نماز ** داد هدیه آدمی را در جهاز
  • گر بناهنگام سهوی‌مان رود ** در اذان آن مقتل ما می‌شود 3335
  • گفت ناهنگام حی عل فلاح ** خون ما را می‌کند خوار و مباح
  • آنک معصوم آمد و پاک از غلط ** آن خروس جان وحی آمد فقط
  • آن غلامش مرد پیش مشتری ** شد زیان مشتری آن یکسری
  • او گریزانید مالش را ولیک ** خون خود را ریخت اندر یاب نیک
  • یک زیان دفع زیانها می‌شدی ** جسم و مال ماست جانها را فدا 3340
  • پیش شاهان در سیاست‌گستری ** می‌دهی تو مال و سر را می‌خری
  • اعجمی چون گشته‌ای اندر قضا ** می‌گریزانی ز داور مال را
  • خبر کردن خروس از مرگ خواجه
  • لیک فردا خواهد او مردن یقین ** گاو خواهد کشت وارث در حنین
  • صاحب خانه بخواهد مرد رفت ** روز فردا نک رسیدت لوت زفت
  • پاره‌های نان و لالنگ و طعام ** در میان کوی یابد خاص و عام 3345
  • گاو قربانی و نانهای تنک ** بر سگان و سایلان ریزد سبک
  • مرگ اسپ و استر و مرگ غلام ** بد قضا گردان این مغرور خام
  • از زیان مال و درد آن گریخت ** مال افزون کرد و خون خویش ریخت
  • این ریاضتهای درویشان چراست ** کان بلا بر تن بقای جانهاست
  • تا بقای خود نیابد سالکی ** چون کند تن را سقیم و هالکی 3350
  • دست کی جنبد به ایثار و عمل ** تا نبیند داده را جانش بدل
  • آنک بدهد بی امید سودها ** آن خدایست آن خدایست آن خدا
  • یا ولی حق که خوی حق گرفت ** نور گشت و تابش مطلق گرفت
  • کو غنی است و جز او جمله فقیر ** کی فقیری بی عوض گوید که گیر
  • تا نبیند کودکی که سیب هست ** او پیاز گنده را ندهد ز دست 3355
  • این همه بازار بهر این غرض ** بر دکانها شسته بر بوی عوض
  • صد متاع خوب عرضه می‌کنند ** واندرون دل عوضها می‌تنند
  • یک سلامی نشنوی ای مرد دین ** که نگیرد آخرت آن آستین
  • بی طمع نشنیده‌ام از خاص و عام ** من سلامی ای برادر والسلام
  • جز سلام حق هین آن را بجو ** خانه خانه جا بجا و کو بکو 3360
  • از دهان آدمی خوش‌مشام ** هم پیام حق شنودم هم سلام
  • وین سلام باقیان بر بوی آن ** من همی‌نوشم به دل خوشتر ز جان
  • زان سلام او سلام حق شدست ** کتش اندر دودمان خود زدست
  • مرده است از خود شده زنده برب ** زان بود اسرار حقش در دو لب
  • مردن تن در ریاضت زندگیست ** رنج این تن روح را پایندگیست 3365
  • گوش بنهاده بد آن مرد خبیث ** می‌شنود او از خروسش آن حدیث
  • دویدن آن شخص به سوی موسی به زنهار چون از خروس خبر مرگ خود شنید
  • چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت ** بر در موسی کلیم الله رفت