English    Türkçe    فارسی   

3
3513-3562

  • برگها هم‌رنگ باشد در نظر ** میوه‌ها هر یک بود نوعی دگر
  • برگهای جسمها ماننده‌اند ** لیک هر جانی بریعی زنده‌اند
  • خلق در بازار یکسان می‌روند ** آن یکی در ذوق و دیگر دردمند 3515
  • همچنان در مرگ یکسان می‌رویم ** نیم در خسران و نیمی خسرویم
  • وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
  • چون بلال از ضعف شد همچون هلال ** رنگ مرگ افتاد بر روی بلال
  • جفت او دیدش بگفتا وا حرب ** پس بلالش گفت نه نه وا طرب
  • تا کنون اندر حرب بودم ز زیست ** تو چه دانی مرگ چون عیشست و چیست
  • این همی گفت و رخش در عین گفت ** نرگس و گلبرگ و لاله می‌شکفت 3520
  • تاب رو و چشم پر انوار او ** می گواهی داد بر گفتار او
  • هر سیه دل می سیه دیدی ورا ** مردم دیده سیاه آمد چرا
  • مردم نادیده باشد رو سیاه ** مردم دیده بود مرآت ماه
  • خود کی بیند مردم دیده‌ی ترا ** در جهان جز مردم دیده‌فزا
  • چون به غیر مردم دیده‌ش ندید ** پس به غیر او کی در رنگش رسید 3525
  • پس جز او جمله مقلد آمدند ** در صفات مردم دیده بلند
  • گفت جفتش الفراق ای خوش‌خصال ** گفت نه نه الوصالست الوصال
  • گفت جفت امشب غریبی می‌روی ** از تبار و خویش غایب می‌شوی
  • گفت نه نه بلک امشب جان من ** می‌رسد خود از غریبی در وطن
  • گفت رویت را کجا بینیم ما ** گفت اندر حلقه‌ی خاص خدا 3530
  • حلقه‌ی خاصش به تو پیوسته است ** گر نظر بالا کنی نه سوی پست
  • اندر آن حلقه ز رب العالمین ** نور می‌تابد چو در حلقه نگین
  • گفت ویران گشت این خانه دریغ ** گفت اندر مه نگر منگر به میغ
  • کرد ویران تا کند معمورتر ** قومم انبه بود و خانه مختصر
  • حکمت ویران شدن تن به مرگ
  • من چو آدم بودم اول حبس کرب ** پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب 3535
  • من گدا بودم درین خانه چو چاه ** شاه گشتم قصر باید بهر شاه
  • قصرها خود مر شهان را مانسست ** مرده را خانه و مکان گوری بسست
  • انبیا را تنگ آمد این جهان ** چون شهان رفتند اندر لامکان
  • مردگان را این جهان بنمود فر ** ظاهرش زفت و به معنی تنگ بر
  • گر نبودی تنگ این افغان ز چیست ** چون دو تا شد هر که در وی بیش زیست 3540
  • در زمان خواب چون آزاد شد ** زان مکان بنگر که جان چون شاد شد
  • ظالم از ظلم طبیعت باز رست ** مرد زندانی ز فکر حبس جست
  • این زمین و آسمان بس فراخ ** سخت تنگ آمد به هنگام مناخ
  • جسم بند آمد فراخ وسخت تنگ ** خنده‌ی او گریه فخرش جمله ننگ
  • تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی
  • همچو گرمابه که تفسیده بود ** تنگ آیی جانت پخسیده شود 3545
  • گرچه گرمابه عریضست و طویل ** زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل
  • تا برون نایی بنگشاید دلت ** پس چه سود آمد فراخی منزلت
  • یا که کفش تنگ پوشی ای غوی ** در بیابان فراخی می‌روی
  • آن فراخی بیابان تنگ گشت ** بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت
  • هر که دید او مر ترا از دور گفت ** کو در آن صحرا چو لاله تر شکفت 3550
  • او نداند که تو همچون ظالمان ** از برون در گلشنی جان در فغان
  • خواب تو آن کفش بیرون کردنست ** که زمانی جانت آزاد از تنست
  • اولیا را خواب ملکست ای فلان ** همچو آن اصحاب کهف اندر جهان
  • خواب می‌بینند و آنجا خواب نه ** در عدم در می‌روند و باب نه
  • خانه‌ی تنگ و درون جان چنگ‌لوک ** کرد ویران تا کند قصر ملوک 3555
  • چنگ‌لوکم چون جنین اندر رحم ** نه‌مهه گشتم شد این نقلان مهم
  • گر نباشد درد زه بر مادرم ** من درین زندان میان آذرم
  • مادر طبعم ز درد مرگ خویش ** می‌کند ره تا رهد بره ز میش
  • تا چرد آن بره در صحرای سبز ** هین رحم بگشا که گشت این بره گبز
  • درد زه گر رنج آبستان بود ** بر جنین اشکستن زندان بود 3560
  • حامله گریان ز زه کاین المناص ** و آن جنین خندان که پیش آمد خلاص
  • هرچه زیر چرخ هستند امهات ** از جماد و از بهیمه وز نبات