English    Türkçe    فارسی   

3
3617-3666

  • خود پشیمانی نروید از عدم ** چون ببیند گرمی صاحب‌قدم
  • شناختن هر حیوانی بوی عدو خود را و حذر کردن و بطالت و خسارت آنکس کی عدو کسی بود کی ازو حذر ممکن نیست و فرار ممکن نی و مقابله ممکن نی
  • اسپ داند بانگ و بوی شیر را ** گر چه حیوانست الا نادرا
  • بل عدو خویش را هر جانور ** خود بداند از نشان و از اثر
  • روز خفاشک نیارد بر پرید ** شب برون آمد چو دزدان و چرید 3620
  • از همه محروم‌تر خفاش بود ** که عدو آفتاب فاش بود
  • نه تواند در مصافش زخم خورد ** نه بنفرین تاندش مهجور کرد
  • آفتابی که بگرداند قفاش ** از برای غصه و قهر خفاش
  • غایت لطف و کمال او بود ** گرنه خفاشش کجا مانع شود
  • دشمنی گیری بحد خویش گیر ** تا بود ممکن که گردانی اسیر 3625
  • قطره با قلزم چو استیزه کند ** ابلهست او ریش خود بر می‌کند
  • حیلت او از سبالش نگذرد ** چنبره‌ی حجره‌ی قمر چون بر درد
  • با عدو آفتاب این بد عتاب ** ای عدو آفتاب آفتاب
  • ای عدو آفتابی کز فرش ** می‌بلرزد آفتاب و اخترش
  • تو عدو او نه‌ای خصم خودی ** چه غم آتش را که تو هیزم شدی 3630
  • ای عجب از سوزشت او کم شود ** یا ز درد سوزشت پر غم شود
  • رحمتش نه رحمت آدم بود ** که مزاج رحم آدم غم بود
  • رحمت مخلوق باشد غصه‌ناک ** رحمت حق از غم و غصه‌ست پاک
  • رحمت بی‌چون چنین دان ای پدر ** ناید اندر وهم از وی جز اثر
  • فرق میان دانستن چیزی به مثال و تقلید و میان دانستن ماهیت آن چیز
  • ظاهرست آثار و میوه‌ی رحمتش ** لیک کی داند جز او ماهیتش 3635
  • هیچ ماهیات اوصاف کمال ** کس نداند جز بثار و مثال
  • طفل ماهیت نداند طمث را ** جز که گویی هست چون حلوا ترا
  • کی بود ماهیت ذوق جماع ** مثل ماهیات حلوا ای مطاع
  • لیک نسبت کرد از روی خوشی ** با تو آن عاقل چو تو کودک‌وشی
  • تا بداند کودک آن را از مثال ** گر نداند ماهیت یا عین حال 3640
  • پس اگر گویی بدانم دور نیست ** ور ندانم گفت کذب و زور نیست
  • گر کسی گوید که دانی نوح را ** آن رسول حق و نور روح را
  • گر بگویی چون ندانم کان قمر ** هست از خورشید و مه مشهورتر
  • کودکان خرد در کتابها ** و آن امامان جمله در محرابها
  • نام او خوانند در قرآن صریح ** قصه‌اش گویند از ماضی فصیح 3645
  • راست‌گو دانیش تو از روی وصف ** گرچه ماهیت نشد از نوح کشف
  • ور بگویی من چه دانم نوح را ** همچو اویی داند او را ای فتی
  • مور لنگم من چه دانم فیل را ** پشه‌ای کی داند اسرافیل را
  • این سخن هم راستست از روی آن ** که بماهیت ندانیش ای فلان
  • عجز از ادراک ماهیت عمو ** حالت عامه بود مطلق مگو 3650
  • زانک ماهیات و سر سر آن ** پیش چشم کاملان باشد عیان
  • در وجود از سر حق و ذات او ** دورتر از فهم و استبصار کو
  • چونک آن مخفی نماند از محرمان ** ذات و وصفی چیست کان ماند نهان
  • عقل بحثی گوید این دورست و گو ** بی ز تاویل محالی کم شنو
  • قطب گوید مر ترا ای سست‌حال ** آنچ فوق حال تست آید محال 3655
  • واقعاتی که کنونت بر گشود ** نه که اول هم محالت می‌نمود
  • چون رهانیدت ز ده زندان کرم ** تیه را بر خود مکن حبس ستم
  • جمع و توفیق میان نفی و اثبات یک چیز از روی نسبت و اختلاف جهت
  • نفی آن یک چیز و اثباتش رواست ** چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
  • ما رمیت اذ رمیت از نسبتست ** نفی و اثباتست و هر دو مثبتست
  • آن تو افکندی چو بر دست تو بود ** تو نه افکندی که قوت حق نمود 3660
  • زور آدم‌زاد را حدی بود ** مشت خاک اشکست لشکر کی شود
  • مشت مشت تست و افکندن ز ماست ** زین دو نسبت نفی و اثباتش رواست
  • یعرفون الانبیا اضدادهم ** مثل ما لا یشتبه اولادهم
  • همچو فرزندان خود دانندشان ** منکران با صد دلیل و صد نشان
  • لیک از رشک و حسد پنهان کنند ** خویشتن را بر ندانم می‌زنند 3665
  • پس چو یعرف گفت چون جای دگر ** گفت لایعرفهم غیری فذر