English    Türkçe    فارسی   

3
3667-3716

  • انهم تحت قبابی کامنون ** جز که یزدانشان نداند ز آزمون
  • هم بنسبت گیر این مفتوح را ** که بدانی و ندانی نوح را
  • مسله‌ی فنا و بقای درویش
  • گفت قایل در جهان درویش نیست ** ور بود درویش آن درویش نیست
  • هست از روی بقای ذات او ** نیست گشته وصف او در وصف هو 3670
  • چون زبانه‌ی شمع پیش آفتاب ** نیست باشد هست باشد در حساب
  • هست باشد ذات او تا تو اگر ** بر نهی پنبه بسوزد زان شرر
  • نیست باشد روشنی ندهد ترا ** کرده باشد آفتاب او را فنا
  • در دو صد من شهد یک اوقیه خل ** چون در افکندی و در وی گشت حل
  • نیست باشد طعم خل چون می‌چشی ** هست اوقیه فزون چون برکشی 3675
  • پیش شیری آهوی بیهوش شد ** هستی‌اش در هست او روپوش شد
  • این قیاس ناقصان بر کار رب ** جوشش عشقست نه از ترک ادب
  • نبض عاشق بی ادب بر می‌جهد ** خویش را در کفه‌ی شه می‌نهد
  • بی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان ** با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
  • هم بنسبت دان وفاق ای منتجب ** این دو ضد با ادب با بی‌ادب 3680
  • بی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری ** که بود دعوی عشقش هم‌سری
  • چون به باطن بنگری دعوی کجاست ** او و دعوی پیش آن سلطان فناست
  • مات زید زید اگر فاعل بود ** لیک فاعل نیست کو عاطل بود
  • او ز روی لفظ نحوی فاعلست ** ورنه او مفعول و موتش قاتلست
  • فاعل چه کو چنان مقهور شد ** فاعلیها جمله از وی دور شد 3685
  • قصه وکیل صدر جهان کی متهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید رو کشان کی کار جان سهل باشد عاشقان را
  • در بخارا بنده‌ی صدر جهان ** متهم شد گشت از صدرش نهان
  • مدت ده سال سرگردان بگشت ** گه خراسان گه کهستان گاه دشت
  • از پس ده سال او از اشتیاق ** گشت بی‌طاقت ز ایام فراق
  • گفت تاب فرقتم زین پس نماند ** صبر کی داند خلاعت را نشاند
  • از فراق این خاکها شوره بود ** آب زرد و گنده و تیره شود 3690
  • باد جان‌افزا وخم گردد وبا ** آتشی خاکستری گردد هبا
  • باغ چون جنت شود دار المرض ** زرد و ریزان برگ او اندر حرض
  • عقل دراک از فراق دوستان ** همچو تیرانداز اشکسته کمان
  • دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست ** پیر از فرقت چنان لرزان شدست
  • گر بگویم از فراق چون شرار ** تا قیامت یک بود از صد هزار 3695
  • پس ز شرح سوز او کم زن نفس ** رب سلم رب سلم گوی و بس
  • هرچه از وی شاد گردی در جهان ** از فراق او بیندیش آن زمان
  • زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد ** آخر از وی جست و همچون باد شد
  • از تو هم بجهد تو دل بر وی منه ** پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
  • پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحق تعالی
  • همچو مریم گوی پیش از فوت ملک ** نقش را کالعوذ بالرحمن منک 3700
  • دید مریم صورتی بس جان‌فزا ** جان‌فزایی دلربایی در خلا
  • پیش او بر رست از روی زمین ** چون مه وخورشید آن روح الامین
  • از زمین بر رست خوبی بی‌نقاب ** آنچنان کز شرق روید آفتاب
  • لرزه بر اعضای مریم اوفتاد ** کو برهنه بود و ترسید از فساد
  • صورتی که یوسف ار دیدی عیان ** دست از حیرت بریدی چو زنان 3705
  • همچو گل پیشش برویید آن ز گل ** چون خیالی که بر آرد سر ز دل
  • گشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی ** گفت بجهم در پناه ایزدی
  • زانک عادت کرده بود آن پاک‌جیب ** در هزیمت رخت بردن سوی غیب
  • چون جهان را دید ملکی بی‌قرار ** حازمانه ساخت زان حضرت حصار
  • تا به گاه مرگ حصنی باشدش ** که نیابد خصم راه مقصدش 3710
  • از پناه حق حصاری به ندید ** یورتگه نزدیک آن دز برگزید
  • چون بدید آن غمزه‌های عقل‌سوز ** که ازو می‌شد جگرها تیردوز
  • شاه و لشکر حلقه در گوشش شده ** خسروان هوش بیهوشش شده
  • صد هزاران شاه مملوکش برق ** صد هزاران بدر را داده به دق
  • زهره نی مر زهره را تا دم زند ** عقل کلش چون ببیند کم زند 3715
  • من چگویم که مرا در دوخته‌ست ** دمگهم را دمگه او سوخته‌ست