English    Türkçe    فارسی   

3
3695-3744

  • گر بگویم از فراق چون شرار ** تا قیامت یک بود از صد هزار 3695
  • پس ز شرح سوز او کم زن نفس ** رب سلم رب سلم گوی و بس
  • هرچه از وی شاد گردی در جهان ** از فراق او بیندیش آن زمان
  • زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد ** آخر از وی جست و همچون باد شد
  • از تو هم بجهد تو دل بر وی منه ** پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
  • پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحق تعالی
  • همچو مریم گوی پیش از فوت ملک ** نقش را کالعوذ بالرحمن منک 3700
  • دید مریم صورتی بس جان‌فزا ** جان‌فزایی دلربایی در خلا
  • پیش او بر رست از روی زمین ** چون مه وخورشید آن روح الامین
  • از زمین بر رست خوبی بی‌نقاب ** آنچنان کز شرق روید آفتاب
  • لرزه بر اعضای مریم اوفتاد ** کو برهنه بود و ترسید از فساد
  • صورتی که یوسف ار دیدی عیان ** دست از حیرت بریدی چو زنان 3705
  • همچو گل پیشش برویید آن ز گل ** چون خیالی که بر آرد سر ز دل
  • گشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی ** گفت بجهم در پناه ایزدی
  • زانک عادت کرده بود آن پاک‌جیب ** در هزیمت رخت بردن سوی غیب
  • چون جهان را دید ملکی بی‌قرار ** حازمانه ساخت زان حضرت حصار
  • تا به گاه مرگ حصنی باشدش ** که نیابد خصم راه مقصدش 3710
  • از پناه حق حصاری به ندید ** یورتگه نزدیک آن دز برگزید
  • چون بدید آن غمزه‌های عقل‌سوز ** که ازو می‌شد جگرها تیردوز
  • شاه و لشکر حلقه در گوشش شده ** خسروان هوش بیهوشش شده
  • صد هزاران شاه مملوکش برق ** صد هزاران بدر را داده به دق
  • زهره نی مر زهره را تا دم زند ** عقل کلش چون ببیند کم زند 3715
  • من چگویم که مرا در دوخته‌ست ** دمگهم را دمگه او سوخته‌ست
  • دود آن نارم دلیلم من برو ** دور از آن شه باطل ما عبروا
  • خود نباشد آفتابی را دلیل ** جز که نور آفتاب مستطیل
  • سایه کی بود تا دلیل او بود ** این بستش کع ذلیل او بود
  • این جلالت در دلالت صادقست ** جمله ادراکات پس او سابقست 3720
  • جمله ادراکات بر خرهای لنگ ** او سوار باد پران چون خدنگ
  • گر گریزد کس نیابد گرد شه ** ور گریزند او بگیرد پیش ره
  • جمله ادراکات را آرام نی ** وقت میدانست وقت جام نی
  • آن یکی وهمی چو بازی می‌پرد ** وآن دگر چون تیر معبر می‌درد
  • وان دگر چون کشتی با بادبان ** وآن دگر اندر تراجع هر زمان 3725
  • چون شکاری می‌نمایدشان ز دور ** جمله حمله می‌فزایند آن طیور
  • چونک ناپیدا شود حیران شوند ** همچو جغدان سوی هر ویران شوند
  • منتظر چشمی به هم یک چشم باز ** تا که پیدا گردد آن صید به ناز
  • چون بماند دیر گویند از ملال ** صید بود آن خود عجب یا خود خیال
  • مصلحت آنست تا یک ساعتی ** قوتی گیرند و زور از راحتی 3730
  • گر نبودی شب همه خلقان ز آز ** خویشتن را سوختندی ز اهتزاز
  • از هوس وز حرص سود اندوختن ** هر کسی دادی بدن را سوختن
  • شب پدید آید چو گنج رحمتی ** تا رهند ازحرص خود یکساعتی
  • چونک قبضی آیدت ای راه‌رو ** آن صلاح تست آتش دل مشو
  • زآنک در خرجی در آن بسط و گشاد ** خرج را دخلی بباید زاعتداد 3735
  • گر هماره فصل تابستان بدی ** سوزش خورشید در بستان شدی
  • منبتش را سوختی از بیخ و بن ** که دگر تازه نگشتی آن کهن
  • گر ترش‌رویست آن دی مشفق است ** صیف خندانست اما محرقست
  • چونک قبض آید تو در وی بسط بین ** تازه باش و چین میفکن در جبین
  • کودکان خندان و دانایان ترش ** غم جگر را باشد و شادی ز شش 3740
  • چشم کودک همچو خر در آخرست ** چشم عاقل در حساب آخرست
  • او در آخر چرب می‌بیند علف ** وین ز قصاب آخرش بیند تلف
  • آن علف تلخست کین قصاب داد ** بهر لحم ما ترازویی نهاد
  • رو ز حکمت خور علف کان را خدا ** بی غرض دادست از محض عطا