English    Türkçe    فارسی   

3
3723-3772

  • جمله ادراکات را آرام نی ** وقت میدانست وقت جام نی
  • آن یکی وهمی چو بازی می‌پرد ** وآن دگر چون تیر معبر می‌درد
  • وان دگر چون کشتی با بادبان ** وآن دگر اندر تراجع هر زمان 3725
  • چون شکاری می‌نمایدشان ز دور ** جمله حمله می‌فزایند آن طیور
  • چونک ناپیدا شود حیران شوند ** همچو جغدان سوی هر ویران شوند
  • منتظر چشمی به هم یک چشم باز ** تا که پیدا گردد آن صید به ناز
  • چون بماند دیر گویند از ملال ** صید بود آن خود عجب یا خود خیال
  • مصلحت آنست تا یک ساعتی ** قوتی گیرند و زور از راحتی 3730
  • گر نبودی شب همه خلقان ز آز ** خویشتن را سوختندی ز اهتزاز
  • از هوس وز حرص سود اندوختن ** هر کسی دادی بدن را سوختن
  • شب پدید آید چو گنج رحمتی ** تا رهند ازحرص خود یکساعتی
  • چونک قبضی آیدت ای راه‌رو ** آن صلاح تست آتش دل مشو
  • زآنک در خرجی در آن بسط و گشاد ** خرج را دخلی بباید زاعتداد 3735
  • گر هماره فصل تابستان بدی ** سوزش خورشید در بستان شدی
  • منبتش را سوختی از بیخ و بن ** که دگر تازه نگشتی آن کهن
  • گر ترش‌رویست آن دی مشفق است ** صیف خندانست اما محرقست
  • چونک قبض آید تو در وی بسط بین ** تازه باش و چین میفکن در جبین
  • کودکان خندان و دانایان ترش ** غم جگر را باشد و شادی ز شش 3740
  • چشم کودک همچو خر در آخرست ** چشم عاقل در حساب آخرست
  • او در آخر چرب می‌بیند علف ** وین ز قصاب آخرش بیند تلف
  • آن علف تلخست کین قصاب داد ** بهر لحم ما ترازویی نهاد
  • رو ز حکمت خور علف کان را خدا ** بی غرض دادست از محض عطا
  • فهم نان کردی نه حکمت ای رهی ** زانچ حق گفتت کلوا من رزقه 3745
  • رزق حق حکمت بود در مرتبت ** کان گلوگیرت نباشد عاقبت
  • این دهان بستی دهانی باز شد ** کو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد
  • گر ز شیر دیو تن را وابری ** در فطام اوبسی نعمت خوردی
  • ترک‌جوشش شرح کردم نیم‌خام ** از حکیم غزنوی بشنو تمام
  • در الهی‌نامه گوید شرح این ** آن حکیم غیب و فخرالعارفین 3750
  • غم خور و نان غم‌افزایان مخور ** زانک عاقل غم خورد کودک شکر
  • قند شادی میوه‌ی باغ غمست ** این فرح زخمست وآن غم مرهمست
  • غم چو بینی در کنارش کش به عشق ** از سر ربوه نظر کن در دمشق
  • عاقل از انگور می بیند همی ** عاشق از معدوم شی بیند همی
  • جنگ می‌کردند حمالان پریر ** تو مکش تا من کشم حملش چو شیر 3755
  • زانک زان رنجش همی‌دیدند سود ** حمل را هر یک ز دیگر می‌ربود
  • مزد حق کو مزد آن بی‌مایه کو ** این دهد گنجیت مزد و آن تسو
  • گنج زری که چو خسپی زیر ریگ ** با تو باشد ان نباشد مردریگ
  • پیش پیش آن جنازه‌ت می‌دود ** مونس گور و غریبی می‌شود
  • بهر روز مرگ این دم مرده باش ** تا شوی با عشق سرمد خواجه‌تاش 3760
  • صبر می‌بیند ز پرده‌ی اجتهاد ** روی چون گلنار و زلفین مراد
  • غم چو آیینه‌ست پیش مجتهد ** کاندرین ضد می‌نماید روی ضد
  • بعد ضد رنج آن ضد دگر ** رو دهد یعنی گشاد و کر و فر
  • این دو وصف از پنجه‌ی دستت ببین ** بعد قبض مشت بسط آید یقین
  • پنجه را گر قبض باشد دایما ** یا همه بسط او بود چون مبتلا 3765
  • زین دو وصفش کار و مکسب منتظم ** چون پر مرغ این دو حال او را مهم
  • چونک مریم مضطرب شد یک زمان ** همچنانک بر زمین آن ماهیان
  • گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست
  • بانگ بر وی زد نمودار کرم ** که امین حضرتم از من مرم
  • از سرافرازان عزت سرمکش ** از چنین خوش محرمان خود درمکش
  • این همی گفت و ذباله‌ی نور پاک ** از لبش می‌شد پیاپی بر سماک 3770
  • از وجودم می‌گریزی در عدم ** در عدم من شاهم و صاحب علم
  • خود بنه و بنگاه من در نیستیست ** یکسواره نقش من پیش ستیست