English    Türkçe    فارسی   

3
3744-3793

  • رو ز حکمت خور علف کان را خدا ** بی غرض دادست از محض عطا
  • فهم نان کردی نه حکمت ای رهی ** زانچ حق گفتت کلوا من رزقه 3745
  • رزق حق حکمت بود در مرتبت ** کان گلوگیرت نباشد عاقبت
  • این دهان بستی دهانی باز شد ** کو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد
  • گر ز شیر دیو تن را وابری ** در فطام اوبسی نعمت خوردی
  • ترک‌جوشش شرح کردم نیم‌خام ** از حکیم غزنوی بشنو تمام
  • در الهی‌نامه گوید شرح این ** آن حکیم غیب و فخرالعارفین 3750
  • غم خور و نان غم‌افزایان مخور ** زانک عاقل غم خورد کودک شکر
  • قند شادی میوه‌ی باغ غمست ** این فرح زخمست وآن غم مرهمست
  • غم چو بینی در کنارش کش به عشق ** از سر ربوه نظر کن در دمشق
  • عاقل از انگور می بیند همی ** عاشق از معدوم شی بیند همی
  • جنگ می‌کردند حمالان پریر ** تو مکش تا من کشم حملش چو شیر 3755
  • زانک زان رنجش همی‌دیدند سود ** حمل را هر یک ز دیگر می‌ربود
  • مزد حق کو مزد آن بی‌مایه کو ** این دهد گنجیت مزد و آن تسو
  • گنج زری که چو خسپی زیر ریگ ** با تو باشد ان نباشد مردریگ
  • پیش پیش آن جنازه‌ت می‌دود ** مونس گور و غریبی می‌شود
  • بهر روز مرگ این دم مرده باش ** تا شوی با عشق سرمد خواجه‌تاش 3760
  • صبر می‌بیند ز پرده‌ی اجتهاد ** روی چون گلنار و زلفین مراد
  • غم چو آیینه‌ست پیش مجتهد ** کاندرین ضد می‌نماید روی ضد
  • بعد ضد رنج آن ضد دگر ** رو دهد یعنی گشاد و کر و فر
  • این دو وصف از پنجه‌ی دستت ببین ** بعد قبض مشت بسط آید یقین
  • پنجه را گر قبض باشد دایما ** یا همه بسط او بود چون مبتلا 3765
  • زین دو وصفش کار و مکسب منتظم ** چون پر مرغ این دو حال او را مهم
  • چونک مریم مضطرب شد یک زمان ** همچنانک بر زمین آن ماهیان
  • گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست
  • بانگ بر وی زد نمودار کرم ** که امین حضرتم از من مرم
  • از سرافرازان عزت سرمکش ** از چنین خوش محرمان خود درمکش
  • این همی گفت و ذباله‌ی نور پاک ** از لبش می‌شد پیاپی بر سماک 3770
  • از وجودم می‌گریزی در عدم ** در عدم من شاهم و صاحب علم
  • خود بنه و بنگاه من در نیستیست ** یکسواره نقش من پیش ستیست
  • مریما بنگر که نقش مشکلم ** هم هلالم هم خیال اندر دلم
  • چون خیالی در دلت آمد نشست ** هر کجا که می‌گریزی با توست
  • جز خیالی عارضی باطلی ** کو بود چون صبح کاذب آفلی 3775
  • من چو صبح صادقم از نور رب ** که نگردد گرد روزم هیچ شب
  • هین مکن لاحول عمران زاده‌ام ** که ز لاحول این طرف افتاده‌ام
  • مر مرا اصل و غذا لاحول بود ** نور لاحولی که پیش از قول بود
  • تو همی‌گیری پناه ازمن به حق ** من نگاریده‌ی پناهم در سبق
  • آن پناهم من که مخلصهات بوذ ** تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ 3780
  • آفتی نبود بتر از ناشناخت ** تو بر یار و ندانی عشق باخت
  • یار را اغیار پنداری همی ** شادیی را نام بنهادی غمی
  • اینچنین نخلی که لطف یار ماست ** چونک ما دزدیم نخلش دار ماست
  • اینچنین مشکین که زلف میر ماست ** چونک بی‌عقلیم این زنجیر ماست
  • اینچنین لطفی چو نیلی می‌رود ** چونک فرعونیم چون خون می‌شود 3785
  • خون همی‌گوید من آبم هین مریز ** یوسفم گرگ از توم ای پر ستیز
  • تو نمی‌بینی که یار بردبار ** چونک با او ضد شدی گردد چو مار
  • لحم او و شحم او دیگر نشد ** او چنان بد جز که از منظر نشد
  • عزم کردن آن وکیل ازعشق کی رجوع کند به بخارا لاابالی‌وار
  • شمع مریم را بهل افروخته ** که بخارا می‌رود آن سوخته
  • سخت بی‌صبر و در آتشدان تیز ** رو سوی صدر جهان می‌کن گریز 3790
  • این بخارا منبع دانش بود ** پس بخاراییست هر کنش بود
  • پیش شیخی در بخارا اندری ** تا به خواری در بخارا ننگری
  • جز به خواری در بخارای دلش ** راه ندهد جزر و مد مشکلش