English    Türkçe    فارسی   

3
3811-3860

  • هر کجا که یوسفی باشد چو ماه ** جنتست ارچه که باشد قعر چاه
  • منع کردن دوستان او را از رجوع کردن به بخارا وتهدید کردن و لاابالی گفتن او
  • گفت او را ناصحی ای بی‌خبر ** عاقبت اندیش اگر داری هنر
  • درنگر پس را به عقل و پیش را ** همچو پروانه مسوزان خویش را
  • چون بخارا می‌روی دیوانه‌ای ** لایق زنجیر و زندان‌خانه‌ای
  • او ز تو آهن همی‌خاید ز خشم ** او همی‌جوید ترا با بیست چشم 3815
  • می‌کند او تیز از بهر تو کارد ** او سگ قحطست و تو انبان آرد
  • چون رهیدی و خدایت راه داد ** سوی زندان می‌روی چونت فتاد
  • بر تو گر ده‌گون موکل آمدی ** عقل بایستی کز ایشان کم زدی
  • چون موکل نیست بر تو هیچ‌کس ** از چه بسته گشت بر تو پیش و پس
  • عشق پنهان کرده بود او را اسیر ** آن موکل را نمی‌دید آن نذیر 3820
  • هر موکل را موکل مختفیست ** ورنه او در بند سگ طبعی ز چیست
  • خشم شاه عشق بر جانش نشست ** بر عوانی و سیه‌روییش بست
  • می‌زند او را که هین او رابزن ** زان عوانان نهان افغان من
  • هرکه بینی در زیانی می‌رود ** گرچه تنها با عوانی می‌رود
  • گر ازو واقف بدی افغان زدی ** پیش آن سلطان سلطانان شدی 3825
  • ریختی بر سر به پیش شاه خاک ** تا امان دیدی ز دیو سهمناک
  • میر دیدی خویش را ای کم ز مور ** زان ندیدی آن موکل را تو کور
  • غره گشتی زین دروغین پر و بال ** پر و بالی کو کشد سوی وبال
  • پر سبک دارد ره بالا کند ** چون گل‌آلو شد گرانیها کند
  • لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق
  • گفت ای ناصح خمش کن چند چند ** پند کم ده زانک بس سختست بند 3830
  • سخت‌تر شد بند من از پند تو ** عشق را نشناخت دانشمند تو
  • آن طرف که عشق می‌افزود درد ** بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
  • تو مکن تهدید از کشتن که من ** تشنه‌ی زارم به خون خویشتن
  • عاشقان را هر زمانی مردنیست ** مردن عشاق خود یک نوع نیست
  • او دو صد جان دارد از جان هدی ** وآن دوصد را می‌کند هر دم فدی 3835
  • هر یکی جان را ستاند ده بها ** از نبی خوان عشرة امثالها
  • گر بریزد خون من آن دوست‌رو ** پای‌کوبان جان برافشانم برو
  • آزمودم مرگ من در زندگیست ** چون رهم زین زندگی پایندگیست
  • اقتلونی اقتلونی یا ثقات ** ان فی قتلی حیاتا فی حیات
  • یا منیر الخد یا روح البقا ** اجتذب روحی وجد لی باللقا 3840
  • لی حبیب حبه یشوی الحشا ** لو یشا یمشی علی عینی مشی
  • پارسی گو گرچه تازی خوشترست ** عشق را خود صد زبان دیگرست
  • بوی آن دلبر چو پران می‌شود ** آن زبانها جمله حیران می‌شود
  • بس کنم دلبر در آمد در خطاب ** گوش شو والله اعلم بالصواب
  • چونک عاشق توبه کرد اکنون بترس ** کو چو عیاران کند بر دار درس 3845
  • گرچه این عاشق بخارا می‌رود ** نه به درس و نه به استا می‌رود
  • عاشقان را شد مدرس حسن دوست ** دفتر و درس و سبقشان روی اوست
  • خامشند و نعره‌ی تکرارشان ** می‌رود تا عرش و تخت یارشان
  • درسشان آشوب و چرخ و زلزله ** نه زیاداتست و باب سلسله
  • سلسله‌ی این قوم جعد مشکبار ** مسله‌ی دورست لیکن دور یار 3850
  • مسله‌ی کیس ار بپرسد کس ترا ** گو نگنجد گنج حق در کیسه‌ها
  • گر دم خلع و مبارا می‌رود ** بد مبین ذکر بخارا می‌رود
  • ذکر هر چیزی دهد خاصیتی ** زانک دارد هرصفت ماهیتی
  • در بخارا در هنرها بالغى ** چون به خوارى رو نهى ز آن فارغى
  • آن بخاری غصه‌ی دانش نداشت ** چشم بر خورشید بینش می‌گماشت 3855
  • هرکه درخلوت ببینش یافت راه ** او ز دانشها نجوید دستگاه
  • با جمال جان چوشد هم‌کاسه‌ای ** باشدش ز اخبار و دانش تاسه‌ای
  • دید بردانش بود غالب فرا ** زان همی دنیا بچربد عامه را
  • زانک دنیا را همی‌بینند عین ** وآن جهانی را همی‌دانند دین
  • رو نهادن آن بنده‌ی عاشق سوی بخارا
  • رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز ** دل‌طپان سوی بخارا گرم و تیز 3860