English    Türkçe    فارسی   

3
403-452

  • کای خدا افغان ازین گرگ کهن ** گویدش نک وقت آمد صبر کن
  • داد تو وا خواهم از هر بی‌خبر ** داد کی دهد جز خدای دادگر
  • او همی‌گوید که صبرم شد فنا ** در فراق روی تو یا ربنا 405
  • احمدم در مانده در دست یهود ** صالحم افتاده در حبس ثمود
  • ای سعادت‌بخش جان انبیا ** یا بکش یا باز خوانم یا بیا
  • با فراقت کافران را نیست تاب ** می‌گود یا لیتنی کنت تراب
  • حال او اینست کو خود زان سوست ** چون بود بی تو کسی کان توست
  • حق همی‌گوید که آری ای نزه ** لیک بشنو صبر آر و صبر به 410
  • صبح نزدیکست خامش کم خروش ** من همی‌کوشم پی تو تو مکوش
  • بقیه‌ی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ده
  • شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد ** روستایی خواجه را بین خانه برد
  • قصه‌ی اهل سبا یک گوشه نه ** آن بگو کان خواجه چون آمد به ده
  • روستایی در تملق شیوه کرد ** تا که حزم خواجه را کالیوه کرد
  • از پیام اندر پیام او خیره شد ** تا زلال حزم خواجه تیره شد 415
  • هم ازینجا کودکانش در پسند ** نرتع و نلعب بشادی می‌زدند
  • همچو یوسف کش ز تقدیر عجب ** نرتع و نلعب ببرد از ظل آب
  • آن نه بازی بلک جانبازیست آن ** حیله و مکر و دغاسازیست آن
  • هرچه از یارت جدا اندازد آن ** مشنو آن را کان زیان دارد زیان
  • گر بود آن سود صد در صد مگیر ** بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر 420
  • این شنو که چند یزدان زجر کرد ** گفت اصحاب نبی را گرم و سرد
  • زانک بر بانگ دهل در سال تنگ ** جمعه را کردند باطل بی درنگ
  • تا نباید دیگران ارزان خرند ** زان جلب صرفه ز ما ایشان برند
  • ماند پیغامبر بخلوت در نماز ** با دو سه درویش ثابت پر نیاز
  • گفت طبل و لهو و بازرگانیی ** چونتان ببرید از ربانیی 425
  • قد فضضتم نحو قمح هائما ** ثم خلیتم نبیا قائما
  • بهر گندم تخم باطل کاشتید ** و آن رسول حق را بگذاشتید
  • صحبت او خیر من لهوست و مال ** بین کرا بگذاشتی چشمی بمال
  • خود نشد حرص شما را این یقین ** که منم رزاق و خیر الرازقین
  • آنک گندم را ز خود روزی دهد ** کی توکلهات را ضایع نهد 430
  • از پی گندم جدا گشتی از آن ** که فرستادست گندم ز آسمان
  • دعوت باز بطان را از آب به صحرا
  • باز گوید بط را کز آب خیز ** تا ببینی دشتها را قندریز
  • بط عاقل گویدش ای باز دور ** آب ما را حصن و امنست و سرور
  • دیو چون باز آمد ای بطان شتاب ** هین به بیرون کم روید از حصن آب
  • باز را گویند رو رو باز گرد ** از سر ما دست دار ای پای‌مرد 435
  • ما بری از دعوتت دعوت ترا ** ما ننوشیم این دم تو کافرا
  • حصن ما را قند و قندستان ترا ** من نخواهم هدیه‌ات بستان ترا
  • چونک جان باشد نیاید لوت کم ** چونک لشکر هست کم ناید علم
  • خواجه‌ی حازم بسی عذر آورید ** بس بهانه کرد با دیو مرید
  • گفت این دم کارها دارم مهم ** گر بیایم آن نگردد منتظم 440
  • شاه کار نازکم فرموده است ** ز انتظارم شاه شب نغنوده است
  • من نیارم ترک امر شاه کرد ** من نتانم شد بر شه روی‌زرد
  • هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص ** می‌رسد از من همی‌جوید مناص
  • تو روا داری که آیم سوی ده ** تا در ابرو افکند سلطان گره
  • بعد از آن درمان خشمش چون کنم ** زنده خود را زین مگر مدفون کنم 445
  • زین نمط او صد بهانه باز گفت ** حیله‌ها با حکم حق نفتاد جفت
  • گر شود ذرات عالم حیله‌پیچ ** با قضای آسمان هیچند هیچ
  • چون گریزد این زمین از آسمان ** چون کند او خویش را از وی نهان
  • هرچه آید ز آسمان سوی زمین ** نه مفر دارد نه چاره نه کمین
  • آتش ار خورشید می‌بارد برو ** او بپیش آتشش بنهاده رو 450
  • ور همی طوفان کند باران برو ** شهرها را می‌کند ویران برو
  • او شده تسلیم او ایوب‌وار ** که اسیرم هرچه می‌خواهی ببار