English    Türkçe    فارسی   

3
4150-4199

  • من ترا غمگین و گریان زان کنم ** تا کت از چشم بدان پنهان کنم 4150
  • تلخ گردانم ز غمها خوی تو ** تا بگردد چشم بد از روی تو
  • نه تو صیادی و جویای منی ** بنده و افکنده‌ی رای منی
  • حیله اندیشی که در من در رسی ** در فراق و جستن من بی‌کسی
  • چاره می‌جوید پی من درد تو ** می‌شنودم دوش آه سرد تو
  • من توانم هم که بی این انتظار ** ره دهم بنمایمت راه گذار 4155
  • تا ازین گرداب دوران وا رهی ** بر سر گنج وصالم پا نهی
  • لیک شیرینی و لذات مقر ** هست بر اندازه‌ی رنج سفر
  • آنگه ا ز شهر و ز خویشان بر خوری ** کز غریبی رنج و محنتها بری
  • تمثیل گریختن مومن و بی‌صبری او در بلا به اضطراب و بی‌قراری نخود و دیگر حوایج در جوش دیگ و بر دویدن تا بیرون جهند
  • بنگر اندر نخودی در دیگ چون ** می‌جهد بالا چو شد ز آتش زبون
  • هر زمان نخود بر آید وقت جوش ** بر سر دیگ و برآرد صد خروش 4160
  • که چرا آتش به من در می‌زنی ** چون خریدی چون نگونم می‌کنی
  • می‌زند کفلیز کدبانو که نی ** خوش بجوش و بر مجه ز آتش‌کنی
  • زان نجوشانم که مکروه منی ** بلک تا گیری تو ذوق و چاشنی
  • تا غذی گردی بیامیزی بجان ** بهرخواری نیستت این امتحان
  • آب می‌خوردی به بستان سبز و تر ** بهراین آتش بدست آن آب خور 4165
  • رحمتش سابق بدست از قهر زان ** تا ز رحمت گردد اهل امتحان
  • رحمتش بر قهر از آن سابق شدست ** تا که سرمایه‌ی وجود آید بدست
  • زانک بی‌لذت نروید لحم و پوست ** چون نروید چه گدازد عشق دوست
  • زان تقاضا گر بیاید قهرها ** تا کنی ایثار آن سرمایه را
  • باز لطف آید برای عذر او ** که بکردی غسل و بر جستی ز جو 4170
  • گوید ای نخود چریدی در بهار ** رنج مهمان تو شد نیکوش دار
  • تا که مهمان باز گردد شکر ساز ** پیش شه گوید ز ایثار تو باز
  • تا به جای نعمتت منعم رسد ** جمله نعمتها برد بر تو حسد
  • من خلیلم تو پسر پیش بچک ** سر بنه انی ارانی اذبحک
  • سر به پیش قهر نه دل بر قرار ** تا ببرم حلقت اسمعیل‌وار 4175
  • سر ببرم لیک این سر آن سریست ** کز بریده گشتن و مردن بریست
  • لیک مقصود ازل تسلیم تست ** ای مسلمان بایدت تسلیم جست
  • ای نخود می‌جوش اندر ابتلا ** تا نه هستی و نه خود ماند ترا
  • اندر آن بستان اگر خندیده‌ای ** تو گل بستان جان و دیده‌ای
  • گر جدا از باغ آب و گل شدی ** لقمه گشتی اندر احیا آمدی 4180
  • شو غذی و قوت و اندیشه‌ها ** شیر بودی شیر شو در بیشه‌ها
  • از صفاتش رسته‌ای والله نخست ** در صفاتش باز رو چالاک و چست
  • ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی ** پس شدی اوصاف و گردون بر شدی
  • آمدی در صورت باران و تاب ** می‌روی اندر صفات مستطاب
  • جزو شید و ابر و انجمها بدی ** نفس و فعل و قول و فکرتها شدی 4185
  • هستی حیوان شد از مرگ نبات ** راست آمد اقتلونی یا ثقات
  • چون چنین بردیست ما را بعد مات ** راست آمد ان فی قتلی حیات
  • فعل و قول و صدق شد قوت ملک ** تا بدین معراج شد سوی فلک
  • آنچنان کان طعمه شد قوت بشر ** از جمادی بر شد و شد جانور
  • این سخن را ترجمه‌ی پهناوری ** گفته آید در مقام دیگری 4190
  • کاروان دایم ز گردون می‌رسد ** تا تجارت می‌کند وا می‌رود
  • پس برو شیرین و خوش با اختیار ** نه بتلخی و کراهت دزدوار
  • زان حدیث تلخ می‌گویم ترا ** تا ز تلخیها فرو شویم ترا
  • ز آب سرد انگور افسرده رهد ** سردی و افسردگی بیرون نهد
  • تو ز تلخی چونکه دل پر خون شوی ** پس ز تلخیها همه بیرون روی 4195
  • تمثیل صابر شدن مومن چون بر شر و خیر بلا واقف شود
  • سگ شکاری نیست او را طوق نیست ** خام و ناجوشیده جز بی‌ذوق نیست
  • گفت نخود چون چنینست ای ستی ** خوش بجوشم یاریم ده راستی
  • تو درین جوشش چو معمار منی ** کفچلیزم زن که بس خوش می‌زنی
  • همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ ** تا نبینم خواب هندستان و باغ