English    Türkçe    فارسی   

3
4635-4684

  • چونک ما زادیم ظلم آن روز مرد ** پس بعهد ما کی ظلمی پیش برد 4635
  • چون بر آمد نور ظلمت نیست شد ** ظلم را ظلمت بود اصل و عضد
  • نک شیاطین کسب و خدمت می‌کنند ** دیگران بسته باصفادند و بند
  • اصل ظلم ظالمان از دیو بود ** دیو در بندست استم چون نمود
  • ملک زان دادست ما را کن فکان ** تا ننالد خلق سوی آسمان
  • تا به بالا بر نیاید دودها ** تا نگردد مضطرب چرخ و سها 4640
  • تا نلرزد عرش از ناله یتیم ** تا نگردد از ستم جانی سقیم
  • زان نهادیم از ممالک مذهبی ** تا نیاید بر فلکها یا ربی
  • منگر ای مظلوم سوی آسمان ** کاسمانی شاه داری در زمان
  • گفت پشه داد من از دست باد ** کو دو دست ظلم بر ما بر گشاد
  • ما ز ظلم او به تنگی اندریم ** با لب بسته ازو خون می‌خوریم 4645
  • امرکردن سلیمان علیه السلام پشه‌ی متظلم را به احضار خصم به دیوان حکم
  • پس سلیمان گفت ای زیبادوی ** امر حق باید که از جان بشنوی
  • حق به من گفتست هان ای دادور ** مشنو از خصمی تو بی خصمی دگر
  • تانیاید هر دو خصم اندر حضور ** حق نیاید پیش حاکم در ظهور
  • خصم تنها گر بر آرد صد نفیر ** هان و هان بی خصم قول او مگیر
  • من نیارم رو ز فرمان تافتن ** خصم خود را رو بیاور سوی من 4650
  • گفت قول تست برهان و درست ** خصم من بادست و او در حکم تست
  • بانگ زد آن شه که ای باد صبا ** پشه افغان کرد از ظلمت بیا
  • هین مقابل شو تو و خصم و بگو ** پاسخ خصم و بکن دفع عدو
  • باد چون بشنید آمد تیز تیز ** پشه بگرفت آن زمان راه گریز
  • پس سلیمان گفت ای پشه کجا ** باش تا بر هر دو رانم من قضا 4655
  • گفت ای شه مرگ من از بود اوست ** خود سیاه این روز من از دود اوست
  • او چو آمد من کجا یابم قرار ** کو بر آرد از نهاد من دمار
  • همچنین جویای درگاه خدا ** چون خدا آمد شود جوینده لا
  • گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست ** لیک ز اول آن بقا اندر فناست
  • سایه‌هایی که بود جویای نور ** نیست گردد چون کند نورش ظهور 4660
  • عقل کی ماند چو باشد سرده او ** کل شیء هالک الا وجهه
  • هالک آید پیش وجهش هست و نیست ** هستی اندر نیستی خود طرفه‌ایست
  • اندرین محضر خردها شد ز دست ** چون قلم اینجا رسیده شد شکست
  • نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید
  • می‌کشید از بیهشی‌اش در بیان ** اندک اندک از کرم صدر جهان
  • بانگ زد در گوش او شه کای گدا ** زر نثار آوردمت دامن گشا 4665
  • جان تو کاندر فراقم می‌طپید ** چونک زنهارش رسیدم چون رمید
  • ای بدیده در فراقم گرم و سرد ** با خود آ از بی‌خودی و باز گرد
  • مرغ خانه اشتری را بی خرد ** رسم مهمانش به خانه می‌برد
  • چون به خانه مرغ اشتر پا نهاد ** خانه ویران گشت و سقف اندر فتاد
  • خانه‌ی مرغست هوش و عقل ما ** هوش صالح طالب ناقه‌ی خدا 4670
  • ناقه چون سر کرد در آب و گلش ** نه گل آنجا ماند نه جان و دلش
  • کرد فضل عشق انسان را فضول ** زین فزون‌جویی ظلومست و جهول
  • جاهلست و اندرین مشکل شکار ** می‌کشد خرگوش شیری در کنار
  • کی کنار اندر کشیدی شیر را ** گر بدانستی و دیدی شیر را
  • ظالمست او بر خود و بر جان خود ** ظلم بین کز عدلها گو می‌برد 4675
  • جهل او مر علمها را اوستاد ** ظلم او مر عدلها را شد رشاد
  • دست او بگرفت کین رفته دمش ** آنگهی آید که من دم بخشمش
  • چون به من زنده شود این مرده‌تن ** جان من باشد که رو آرد به من
  • من کنم او را ازین جان محتشم ** جان که من بخشم ببیند بخششم
  • جان نامحرم نبیند روی دوست ** جز همان جان کاصل او از کوی اوست 4680
  • در دمم قصاب‌وار این دوست را ** تا هلد آن مغز نغزش پوست را
  • گفت ای جان رمیده از بلا ** وصل ما را در گشادیم الصلا
  • ای خود ما بی‌خودی و مستی‌ات ** ای ز هست ما هماره هستی‌ات
  • با تو بی لب این زمان من نو بنو ** رازهای کهنه گویم می‌شنو