English    Türkçe    فارسی   

3
514-563

  • گام در صحرای دل باید نهاد ** زانک در صحرای گل نبود گشاد
  • ایمن آبادست دل ای دوستان ** چشمه‌ها و گلستان در گلستان 515
  • عج الی القلب و سر یا ساریه ** فیه اشجار و عین جاریه
  • ده مرو ده مرد را احمق کند ** عقل را بی نور و بی رونق کند
  • قول پیغامبر شنو ای مجتبی ** گور عقل آمد وطن در روستا
  • هر که را در رستا بود روزی و شام ** تا بماهی عقل او نبود تمام
  • تا بماهی احمقی با او بود ** از حشیش ده جز اینها چه درود 520
  • وانک ماهی باشد اندر روستا ** روزگاری باشدش جهل و عمی
  • ده چه باشد شیخ واصل ناشده ** دست در تقلید و حجت در زده
  • پیش شهر عقل کلی این حواس ** چون خران چشم‌بسته در خراس
  • این رها کن صورت افسانه گیر ** هل تو دردانه تو گندم‌دانه گیر
  • گر بدر ره نیست هین بر می‌ستان ** گر بدان ره نیستت این سو بران 525
  • ظاهرش گیر ار چه ظاهر کژ پرد ** عاقبت ظاهر سوی باطن برد
  • اول هر آدمی خود صورتست ** بعد از آن جان کو جمال سیرتست
  • اول هر میوه جز صورت کیست ** بعد از آن لذت که معنی ویست
  • اولا خرگاه سازند و خرند ** ترک را زان پس به مهمان آورند
  • صورتت خرگاه دان معنیت ترک ** معنیت ملاح دان صورت چو فلک 530
  • بهر حق این را رها کن یک نفس ** تا خر خواجه بجنباند جرس
  • رفتن خواجه و قومش به سوی ده
  • خواجه و بچگان جهازی ساختند ** بر ستوران جانب ده تاختند
  • شادمانه سوی صحرا راندند ** سافروا کی تغنموا بر خواندند
  • کز سفرها ماه کیخسرو شود ** بی سفرها ماه کی خسرو شود
  • از سفر بیدق شود فرزین راد ** وز سفر یابید یوسف صد مراد 535
  • روز روی از آفتابی سوختند ** شب ز اختر راه می‌آموختند
  • خوب گشته پیش ایشان راه زشت ** از نشاط ده شده ره چون بهشت
  • تلخ از شیرین‌لبان خوش می‌شود ** خار از گلزار دلکش می‌شود
  • حنظل از معشوق خرما می‌شود ** خانه از همخانه صحرا می‌شود
  • ای بسا از نازنینان خارکش ** بر امید گل‌عذار ماه‌وش 540
  • ای بسا حمال گشته پشت‌ریش ** از برای دلبر مه‌روی خویش
  • کرده آهنگر جمال خود سیاه ** تا که شب آید ببوسد روی ماه
  • خواجه تا شب بر دکانی چار میخ ** زانک سروی در دلش کردست بیخ
  • تاجری دریا و خشکی می‌رود ** آن بمهر خانه‌شینی می‌دود
  • هر که را با مرده سودایی بود ** بر امید زنده‌سیمایی بود 545
  • آن دروگر روی آورده به چوب ** بر امید خدمت مه‌روی خوب
  • بر امید زنده‌ای کن اجتهاد ** کو نگردد بعد روزی دو جماد
  • مونسی مگزین خسی را از خسی ** عاریت باشد درو آن مونسی
  • انس تو با مادر و بابا کجاست ** گر بجز حق مونسانت را وفاست
  • انس تو با دایه و لالا چه شد ** گر کسی شاید بغیر حق عضد 550
  • انس تو با شیر و با پستان نماند ** نفرت تو از دبیرستان نماند
  • آن شعاعی بود بر دیوارشان ** جانب خورشید وا رفت آن نشان
  • بر هر آن چیزی که افتد آن شعاع ** تو بر آن هم عاشق آیی ای شجاع
  • عشق تو بر هر چه آن موجود بود ** آن ز وصف حق زر اندود بود
  • چون زری با اصل رفت و مس بماند ** طبع سیر آمد طلاق او براند 555
  • از زر اندود صفاتش پا بکش ** از جهالت قلب را کم گوی خوش
  • کان خوشی در قلبها عاریتست ** زیر زینت مایه‌ی بی زینتست
  • زر ز روی قلب در کان می‌رود ** سوی آن کان رو تو هم کان می‌رود
  • نور از دیوار تا خور می‌رود ** تو بدان خور رو که در خور می‌رود
  • زین سپس پستان تو آب از آسمان ** چون ندیدی تو وفا در ناودان 560
  • معدن دنبه نباشد دام گرگ ** کی شناسد معدن آن گرگ سترگ
  • زر گمان بردند بسته در گره ** می‌شتابیدند مغروران به ده
  • همچنین خندان و رقصان می‌شدند ** سوی آن دولاب چرخی می‌زدند