English    Türkçe    فارسی   

4
1108-1157

  • هم تو شاه و هم تو لشکر هم تو تخت ** هم تو نیکوبخت باشی هم تو بخت
  • گر تو نیکوبختی و سلطان زفت ** بخت غیر تست روزی بخت رفت
  • تو بماندی چون گدایان بی‌نوا ** دولت خود هم تو باش ای مجتبی 1110
  • چون تو باشی بخت خود ای معنوی ** پس تو که بختی ز خود کی گم شوی
  • تو ز خود کی گم شوی از خوش‌خصال ** چونک عین تو ترا شد ملک و مال
  • بقیه‌ی عمارت کردن سلیمان علیه‌السلام مسجد اقصی را به تعلیم و وحی خدا جهت حکمتهایی کی او داند و معاونت ملایکه و دیو و پری و آدمی آشکارا
  • ای سلیمان مسجد اقصی بساز ** لشکر بلقیس آمد در نماز
  • چونک او بنیاد آن مسجد نهاد ** جن و انس آمد بدن در کار داد
  • یک گروه از عشق و قومی بی‌مراد ** هم‌چنانک در ره طاعت عباد 1115
  • خلق دیوانند و شهوت سلسله ** می‌کشدشان سوی دکان و غله
  • هست این زنجیر از خوف و وله ** تو مبین این خلق را بی‌سلسله
  • می‌کشاندشان سوی کسب و شکار ** می‌کشاندشان سوی کان و بحار
  • می‌کشدشان سوی نیک و سوی بد ** گفت حق فی جیدها حبل المسد
  • قد جعلنا الحبل فی اعناقهم ** واتخذنا الحبل من اخلاقهم 1120
  • لیس من مستقذر مستنقه ** قط الا طایره فی عنقه
  • حرص تو در کار بد چون آتشست ** اخگر از رنگ خوش آتش خوشست
  • آن سیاهی فحم در آتش نهان ** چونک آتش شد سیاهی شد عیان
  • اخگر از حرص تو شد فحم سیاه ** حرص چون شد ماند آن فحم تباه
  • آن زمان آن فحم اخگر می‌نمود ** آن نه حسن کار نار حرص بود 1125
  • حرص کارت را بیاراییده بود ** حرص رفت و ماند کار تو کبود
  • غوله‌ای را که بر آرایید غول ** پخته پندارد کسی که هست گول
  • آزمایش چون نماید جان او ** کند گردد ز آزمون دندان او
  • از هوس آن دام دانه می‌نمود ** عکس غول حرص و آن خود خام بود
  • حرص اندر کار دین و خیر جو ** چون نماند حرص باشد نغزرو 1130
  • خیرها نغزند نه از عکس غیر ** تاب حرص ار رفت ماند تاب خیر
  • تاب حرص از کار دنیا چون برفت ** فحم باشد مانده از اخگر بتفت
  • کودکان را حرص می‌آرد غرار ** تا شوند از ذوق دل دامن‌سوار
  • چون ز کودک رفت آن حرص بدش ** بر دگر اطفال خنده آیدش
  • که چه می‌کردم چه می‌دیدم درین ** خل ز عکس حرص بنمود انگبین 1135
  • آن بنای انبیا بی حرص بود ** زان چنان پیوسته رونقها فزود
  • ای بسا مسجد بر آورده کرام ** لیک نبود مسجد اقصاش نام
  • کعبه را که هر دمی عزی فزود ** آن ز اخلاصات ابراهیم بود
  • فضل آن مسجد خاک و سنگ نیست ** لیک در بناش حرص و جنگ نیست
  • نه کتبشان مثل کتب دیگران ** نی مساجدشان نی کسب وخان و مان 1140
  • نه ادبشان نه غضبشان نه نکال ** نه نعاس و نه قیاس و نه مقال
  • هر یکیشان را یکی فری دگر ** مرغ جانشان طایر از پری دگر
  • دل همی لرزد ز ذکر حالشان ** قبله‌ی افعال ما افعالشان
  • مرغشان را بیضه‌ها زرین بدست ** نیم‌شب جانشان سحرگه بین شدست
  • هر چه گویم من به جان نیکوی قوم ** نقص گفتم گشته ناقص‌گوی قوم 1145
  • مسجد اقصی بسازید ای کرام ** که سلیمان باز آمد والسلام
  • ور ازین دیوان و پریان سر کشند ** جمله را املاک در چنبر کشند
  • دیو یک دم کژ رود از مکر و زرق ** تازیانه آیدش بر سر چو برق
  • چون سلیمان شو که تا دیوان تو ** سنگ برند از پی ایوان تو
  • چون سلیمان باش بی‌وسواس و ریو ** تا ترا فرمان برد جنی و دیو 1150
  • خاتم تو این دلست و هوش دار ** تا نگردد دیو را خاتم شکار
  • پس سلیمانی کند بر تو مدام ** دیو با خاتم حذر کن والسلام
  • آن سلیمانی دلا منسوخ نیست ** در سر و سرت سلیمانی کنیست
  • دیو هم وقتی سلیمانی کند ** لیک هر جولاهه اطلس کی تند
  • دست جنباند چو دست او ولیک ** در میان هر دوشان فرقیست نیک 1155
  • قصه‌ی شاعر و صله دادن شاه و مضاعف کردن آن وزیر بوالحسن نام
  • شاعری آورد شعری پیش شاه ** بر امید خلعت و اکرام و جاه
  • شاه مکرم بود فرمودش هزار ** از زر سرخ و کرامات و نثار