English    Türkçe    فارسی   

4
1223-1272

  • شاعر اندر انتظارش پیر شد ** پس زبون این غم و تدبیر شد
  • گفت اگر زر نه که دشنامم دهی ** تا رهد جانم ترا باشم رهی
  • انتظارم کشت باری گو برو ** تا رهد این جان مسکین از گرو 1225
  • بعد از آنش داد ربع عشر آن ** ماند شاعر اندر اندیشه‌ی گران
  • کانچنان نقد و چنان بسیار بود ** این که دیر اشکفت دسته‌ی خار بود
  • پس بگفتندش که آن دستور راد ** رفت از دنیا خدا مزدت دهاد
  • که مضاعف زو همی‌شد آن عطا ** کم همی‌افتاد بخشش را خطا
  • این زمان او رفت و احسان را ببرد ** او نمرد الحق بلی احسان بمرد 1230
  • رفت از ما صاحب راد و رشید ** صاحب سلاخ درویشان رسید
  • رو بگیر این را و زینجا شب گریز ** تا نگیرد با تو این صاحب‌ستیز
  • ما به صد حیلت ازو این هدیه را ** بستدیم ای بی‌خبر از جهد ما
  • رو بایشان کرد و گفت ای مشفقان ** از کجا آمد بگویید این عوان
  • چیست نام این وزیر جامه‌کن ** قوم گفتندش که نامش هم حسن 1235
  • گفت یا رب نام آن و نام این ** چون یکی آمد دریغ ای رب دین
  • آن حسن نامی که از یک کلک او ** صد وزیر و صاحب آید جودخو
  • این حسن کز ریش زشت این حسن ** می‌توان بافید ای جان صد رسن
  • بر چنین صاحب چو شه اصغا کند ** شاه و ملکش را ابد رسوا کند
  • مانستن بدرایی این وزیر دون در افساد مروت شاه به وزیر فرعون یعنی هامان در افساد قابلیت فرعون
  • چند آن فرعون می‌شد نرم و رام ** چون شنیدی او ز موسی آن کلام 1240
  • آن کلامی که بدادی سنگ شیر ** از خوشی آن کلام بی‌نظیر
  • چون بهامان که وزیرش بود او ** مشورت کردی که کینش بود خو
  • پس بگفتی تا کنون بودی خدیو ** بنده گردی ژنده‌پوشی را بریو
  • هم‌چو سنگ منجنیقی آمدی ** آن سخن بر شیشه خانه‌ی او زدی
  • هر چه صد روز آن کلیم خوش‌خطاب ** ساختی در یک‌دم او کردی خراب 1245
  • عقل تو دستور و مغلوب هواست ** در وجودت ره‌زن راه خداست
  • ناصحی ربانیی پندت دهد ** آن سخن را او به فن طرحی نهد
  • کین نه بر جایست هین از جا مشو ** نیست چندان با خود آ شیدا مشو
  • وای آن شه که وزیرش این بود ** جای هر دو دوزخ پر کین بود
  • شاد آن شاهی که او را دست‌گیر ** باشد اندر کار چون آصف وزیر 1250
  • شاه عادل چون قرین او شود ** نام آن نور علی نور این بود
  • چون سلیمان شاه و چون آصف وزیر ** نور بر نورست و عنبر بر عبیر
  • شاه فرعون و چو هامانش وزیر ** هر دو را نبود ز بدبختی گزیر
  • پس بود ظلمات بعضی فوق بعض ** نه خرد یار و نه دولت روز عرض
  • من ندیدم جز شقاوت در لام ** گر تو دیدستی رسان از من سلام 1255
  • هم‌چو جان باشد شه و صاحب چو عقل ** عقل فاسد روح را آرد بنقل
  • آن فرشته‌ی عقل چون هاروت شد ** سحرآموز دو صد طاغوت شد
  • عقل جزوی را وزیر خود مگیر ** عقل کل را ساز ای سلطان وزیر
  • مر هوا را تو وزیر خود مساز ** که برآید جان پاکت از نماز
  • کین هوا پر حرص و حالی‌بین بود ** عقل را اندیشه یوم دین بود 1260
  • عقل را دو دیده در پایان کار ** بهر آن گل می‌کشد او رنج خار
  • که نفرساید نریزد در خزان ** باد هر خرطوم اخشم دور از آن
  • نشستن دیو بر مقام سلیمان علیه‌السلام و تشبه کردن او به کارهای سلیمان علیه‌السلام و فرق ظاهر میان هر دو سلیمان و دیو خویشتن را سلیمان بن داود نام کردن
  • ورچه عقلت هست با عقل دگر ** یار باش و مشورت کن ای پدر
  • با دو عقل از بس بلاها وا رهی ** پای خود بر اوج گردونها نهی
  • دیو گر خود را سلیمان نام کرد ** ملک برد و مملکت را رام کرد 1265
  • صورت کار سلیمان دیده بود ** صورت اندر سر دیوی می‌نمود
  • خلق گفتند این سلیمان بی‌صفاست ** از سلیمان تا سلیمان فرقهاست
  • او چو بیداریست این هم‌چون وسن ** هم‌چنانک آن حسن با این حسن
  • دیو می‌گفتی که حق بر شکل من ** صورتی کردست خوش بر اهرمن
  • دیو را حق صورت من داده است ** تا نیندازد شما را او بشست 1270
  • گر پدید آید به دعوی زینهار ** صورت او را مدارید اعتبار
  • دیوشان از مکر این می‌گفت لیک ** می‌نمود این عکس در دلهای نیک