English    Türkçe    فارسی   

4
1242-1291

  • چون بهامان که وزیرش بود او ** مشورت کردی که کینش بود خو
  • پس بگفتی تا کنون بودی خدیو ** بنده گردی ژنده‌پوشی را بریو
  • هم‌چو سنگ منجنیقی آمدی ** آن سخن بر شیشه خانه‌ی او زدی
  • هر چه صد روز آن کلیم خوش‌خطاب ** ساختی در یک‌دم او کردی خراب 1245
  • عقل تو دستور و مغلوب هواست ** در وجودت ره‌زن راه خداست
  • ناصحی ربانیی پندت دهد ** آن سخن را او به فن طرحی نهد
  • کین نه بر جایست هین از جا مشو ** نیست چندان با خود آ شیدا مشو
  • وای آن شه که وزیرش این بود ** جای هر دو دوزخ پر کین بود
  • شاد آن شاهی که او را دست‌گیر ** باشد اندر کار چون آصف وزیر 1250
  • شاه عادل چون قرین او شود ** نام آن نور علی نور این بود
  • چون سلیمان شاه و چون آصف وزیر ** نور بر نورست و عنبر بر عبیر
  • شاه فرعون و چو هامانش وزیر ** هر دو را نبود ز بدبختی گزیر
  • پس بود ظلمات بعضی فوق بعض ** نه خرد یار و نه دولت روز عرض
  • من ندیدم جز شقاوت در لام ** گر تو دیدستی رسان از من سلام 1255
  • هم‌چو جان باشد شه و صاحب چو عقل ** عقل فاسد روح را آرد بنقل
  • آن فرشته‌ی عقل چون هاروت شد ** سحرآموز دو صد طاغوت شد
  • عقل جزوی را وزیر خود مگیر ** عقل کل را ساز ای سلطان وزیر
  • مر هوا را تو وزیر خود مساز ** که برآید جان پاکت از نماز
  • کین هوا پر حرص و حالی‌بین بود ** عقل را اندیشه یوم دین بود 1260
  • عقل را دو دیده در پایان کار ** بهر آن گل می‌کشد او رنج خار
  • که نفرساید نریزد در خزان ** باد هر خرطوم اخشم دور از آن
  • نشستن دیو بر مقام سلیمان علیه‌السلام و تشبه کردن او به کارهای سلیمان علیه‌السلام و فرق ظاهر میان هر دو سلیمان و دیو خویشتن را سلیمان بن داود نام کردن
  • ورچه عقلت هست با عقل دگر ** یار باش و مشورت کن ای پدر
  • با دو عقل از بس بلاها وا رهی ** پای خود بر اوج گردونها نهی
  • دیو گر خود را سلیمان نام کرد ** ملک برد و مملکت را رام کرد 1265
  • صورت کار سلیمان دیده بود ** صورت اندر سر دیوی می‌نمود
  • خلق گفتند این سلیمان بی‌صفاست ** از سلیمان تا سلیمان فرقهاست
  • او چو بیداریست این هم‌چون وسن ** هم‌چنانک آن حسن با این حسن
  • دیو می‌گفتی که حق بر شکل من ** صورتی کردست خوش بر اهرمن
  • دیو را حق صورت من داده است ** تا نیندازد شما را او بشست 1270
  • گر پدید آید به دعوی زینهار ** صورت او را مدارید اعتبار
  • دیوشان از مکر این می‌گفت لیک ** می‌نمود این عکس در دلهای نیک
  • نیست بازی با ممیز خاصه او ** که بود تمییز و عقلش غیب‌گو
  • هیچ سحر و هیچ تلبیس و دغل ** می‌نبندد پرده بر اهل دول
  • پس همی گفتند با خود در جواب ** بازگونه می‌روی ای کژ خطاب 1275
  • بازگونه رفت خواهی همچنین ** سوی دوزخ اسفل اندر سافلین
  • او اگر معزول گشتست و فقیر ** هست در پیشانیش بدر منیر
  • تو اگر انگشتری را برده‌ای ** دوزخی چون زمهریر افسرده‌ای
  • ما ببوش و عارض و طاق و طرنب ** سر کجا که خود همی ننهیم سنب
  • ور به غفلت ما نهیم او را جبین ** پنجه‌ی مانع برآید از زمین 1280
  • که منه آن سر مرین سر زیر را ** هین مکن سجده مرین ادبار را
  • کردمی من شرح این بس جان‌فزا ** گر نبودی غیرت و رشک خدا
  • هم قناعت کن تو بپذیر این قدر ** تا بگویم شرح این وقتی دگر
  • نام خود کرده سلیمان نبی ** روی‌پوشی می‌کند بر هر صبی
  • در گذر از صورت و از نام خیز ** از لقب وز نام در معنی گریز 1285
  • پس بپرس از حد او وز فعل او ** در میان حد و فعل او را بجو
  • درآمدن سلیمان علیه‌السلام هر روز در مسجد اقصی بعد از تمام شدن جهت عبادت و ارشاد عابدان و معتکفان و رستن عقاقیر در مسجد
  • هر صباحی چون سلیمان آمدی ** خاضع اندر مسجد اقصی شدی
  • نوگیاهی رسته دیدی اندرو ** پس بگفتی نام و نفع خود بگو
  • تو چه دارویی چیی نامت چیست ** تو زیان کی و نفعت بر کیست
  • پس بگفتی هر گیاهی فعل و نام ** که من آن را جانم و این را حمام 1290
  • من مرین را زهرم و او را شکر ** نام من اینست بر لوح از قدر