English    Türkçe    فارسی   

4
1280-1329

  • ور به غفلت ما نهیم او را جبین ** پنجه‌ی مانع برآید از زمین 1280
  • که منه آن سر مرین سر زیر را ** هین مکن سجده مرین ادبار را
  • کردمی من شرح این بس جان‌فزا ** گر نبودی غیرت و رشک خدا
  • هم قناعت کن تو بپذیر این قدر ** تا بگویم شرح این وقتی دگر
  • نام خود کرده سلیمان نبی ** روی‌پوشی می‌کند بر هر صبی
  • در گذر از صورت و از نام خیز ** از لقب وز نام در معنی گریز 1285
  • پس بپرس از حد او وز فعل او ** در میان حد و فعل او را بجو
  • درآمدن سلیمان علیه‌السلام هر روز در مسجد اقصی بعد از تمام شدن جهت عبادت و ارشاد عابدان و معتکفان و رستن عقاقیر در مسجد
  • هر صباحی چون سلیمان آمدی ** خاضع اندر مسجد اقصی شدی
  • نوگیاهی رسته دیدی اندرو ** پس بگفتی نام و نفع خود بگو
  • تو چه دارویی چیی نامت چیست ** تو زیان کی و نفعت بر کیست
  • پس بگفتی هر گیاهی فعل و نام ** که من آن را جانم و این را حمام 1290
  • من مرین را زهرم و او را شکر ** نام من اینست بر لوح از قدر
  • پس طبیبان از سلیمان زان گیا ** عالم و دانا شدندی مقتدی
  • تا کتبهای طبیبی ساختند ** جسم را از رنج می‌پرداختند
  • این نجوم و طب وحی انبیاست ** عقل و حس را سوی بی‌سو ره کجاست
  • عقل جزوی عقل استخراج نیست ** جز پذیرای فن و محتاج نیست 1295
  • قابل تعلیم و فهمست این خرد ** لیک صاحب وحی تعلیمش دهد
  • جمله حرفتها یقین از وحی بود ** اول او لیک عقل آن را فزود
  • هیچ حرفت را ببین کین عقل ما ** تاند او آموختن بی‌اوستا
  • گرچه اندر مکر موی‌اشکاف بد ** هیچ پیشه رام بی‌استا نشد
  • دانش پیشه ازین عقل ار بدی ** پیشه‌ی بی‌اوستا حاصل شدی 1300
  • آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود
  • کندن گوری که کمتر پیشه بود ** کی ز فکر و حیله و اندیشه بود
  • گر بدی این فهم مر قابیل را ** کی نهادی بر سر او هابیل را
  • که کجا غایب کنم این کشته را ** این به خون و خاک در آغشته را
  • دید زاغی زاغ مرده در دهان ** بر گرفته تیز می‌آمد چنان
  • از هوا زیر آمد و شد او به فن ** از پی تعلیم او را گورکن 1305
  • پس به چنگال از زمین انگیخت گرد ** زود زاغ مرده را در گور کرد
  • دفن کردش پس بپوشیدش به خاک ** زاغ از الهام حق بد علم‌ناک
  • گفت قابیل آه شه بر عقل من ** که بود زاغی ز من افزون به فن
  • عقل کل را گفت مازاغ البصر ** عقل جزوی می‌کند هر سو نظر
  • عقل مازاغ است نور خاصگان ** عقل زاغ استاد گور مردگان 1310
  • جان که او دنباله‌ی زاغان پرد ** زاغ او را سوی گورستان برد
  • هین مدو اندر پی نفس چو زاغ ** کو به گورستان برد نه سوی باغ
  • گر روی رو در پی عنقای دل ** سوی قاف و مسجد اقصای دل
  • نوگیاهی هر دم ز سودای تو ** می‌دمد در مسجد اقصای تو
  • تو سلیمان‌وار داد او بده ** پی بر از وی پای رد بر وی منه 1315
  • زانک حال این زمین با ثبات ** باز گوید با تو انواع نبات
  • در زمین گر نیشکر ور خود نیست ** ترجمان هر زمین نبت ویست
  • پس زمین دل که نبتش فکر بود ** فکرها اسرار دل را وا نمود
  • گر سخن‌کش یابم اندر انجمن ** صد هزاران گل برویم چون چمن
  • ور سخن‌کش یابم آن دم زن به مزد ** می‌گریزد نکته‌ها از دل چو دزد 1320
  • جنبش هر کس به سوی جاذبست ** جذب صدق نه چو جذب کاذبست
  • می‌روی گه گمره و گه در رشد ** رشته پیدا نه و آنکت می‌کشد
  • اشتر کوری مهار تو رهین ** تو کشش می‌بین مهارت را مبین
  • گر شدی محسوس جذاب و مهار ** پس نماندی این جهان دارالغرار
  • گبر دیدی کو پی سگ می‌رود ** سخره‌ی دیو ستنبه می‌شود 1325
  • در پی او کی شدی مانند حیز ** پی خود را واکشیدی گبر نیز
  • گاو گر واقف ز قصابان بدی ** کی پی ایشان بدان دکان شدی
  • یا بخوردی از کف ایشان سبوس ** یا بدادی شیرشان از چاپلوس
  • ور بخوردی کی علف هضمش شدی ** گر ز مقصود علف واقف بدی