English    Türkçe    فارسی   

4
1357-1406

  • دل ببیند سر بدان چشم صفی ** آن حشایش که شد از عامه خفی
  • قصه‌ی صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی
  • صوفیی در باغ از بهر گشاد ** صوفیانه روی بر زانو نهاد
  • پس فرو رفت او به خود اندر نغول ** شد ملول از صورت خوابش فضول
  • که چه خسپی آخر اندر رز نگر ** این درختان بین و آثار و خضر 1360
  • امر حق بشنو که گفتست انظروا ** سوی این آثار رحمت آر رو
  • گفت آثارش دلست ای بوالهوس ** آن برون آثار آثارست و بس
  • باغها و سبزه‌ها در عین جان ** بر برون عکسش چو در آب روان
  • آن خیال باغ باشد اندر آب ** که کند از لطف آب آن اضطراب
  • باغها و میوه‌ها اندر دلست ** عکس لطف آن برین آب و گلست 1365
  • گر نبودی عکس آن سرو سرور ** پس نخواندی ایزدش دار الغرور
  • این غرور آنست یعنی این خیال ** هست از عکس دل و جان رجال
  • جمله مغروران برین عکس آمده ** بر گمانی کین بود جنت‌کده
  • می‌گریزند از اصول باغها ** بر خیالی می‌کنند آن لاغها
  • چونک خواب غفلت آیدشان به سر ** راست بینند و چه سودست آن نظر 1370
  • بس به گورستان غریو افتاد و آه ** تا قیامت زین غلط وا حسرتاه
  • ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد ** یعنی او از اصل این رز بوی برد
  • قصه‌ی رستن خروب در گوشه‌ی مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیه‌السلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت
  • پس سلیمان دید اندر گوشه‌ای ** نوگیاهی رسته هم‌چون خوشه‌ای
  • دید بس نادر گیاهی سبز و تر ** می‌ربود آن سبزیش نور از بصر
  • پس سلامش کرد در حال آن حشیش ** او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش 1375
  • گفت نامت چیست برگو بی‌دهان ** گفت خروبست ای شاه جهان
  • گفت اندر تو چه خاصیت بود ** گفت من رستم مکان ویران شود
  • من که خروبم خراب منزلم ** هادم بنیاد این آب و گلم
  • پس سلیمان آن زمان دانست زود ** که اجل آمد سفر خواهد نمود
  • گفت تا من هستم این مسجد یقین ** در خلل ناید ز آفات زمین 1380
  • تا که من باشم وجود من بود ** مسجداقصی مخلخل کی شود
  • پس که هدم مسجد ما بی‌گمان ** نبود الا بعد مرگ ما بدان
  • مسجدست آن دل که جسمش ساجدست ** یار بد خروب هر جا مسجدست
  • یار بد چون رست در تو مهر او ** هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو
  • برکن از بیخش که گر سر بر زند ** مر ترا و مسجدت را بر کند 1385
  • عاشقا خروب تو آمد کژی ** هم‌چو طفلان سوی کژ چون می‌غژی
  • خویش مجرم دان و مجرم گو مترس ** تا ندزدد از تو آن استاد درس
  • چون بگویی جاهلم تعلیم ده ** این چنین انصاف از ناموس به
  • از پدر آموز ای روشن‌جبین ** ربنا گفت و ظلمنا پیش ازین
  • نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت ** نه لوای مکر و حیلت بر فراخت 1390
  • باز آن ابلیس بحث آغاز کرد ** که بدم من سرخ رو کردیم زرد
  • رنگ رنگ تست صباغم توی ** اصل جرم و آفت و داغم توی
  • هین بخوان رب بما اغویتنی ** تا نگردی جبری و کژ کم تنی
  • بر درخت جبر تا کی بر جهی ** اختیار خویش را یک‌سو نهی
  • هم‌چو آن ابلیس و ذریات او ** با خدا در جنگ و اندر گفت و گو 1395
  • چون بود اکراه با چندان خوشی ** که تو در عصیان همی دامن کشی
  • آن‌چنان خوش کس رود در مکرهی ** کس چنان رقصان دود در گم‌رهی
  • بیست مرده جنگ می‌کردی در آن ** کت همی‌دادند پند آن دیگران
  • که صواب اینست و راه اینست و بس ** کی زند طعنه مرا جز هیچ‌کس
  • کی چنین گوید کسی کو مکر هست ** چون چنین جنگد کسی کو بی‌رهست 1400
  • هر چه نفست خواست داری اختیار ** هر چه عقلت خواست آری اضطرار
  • داند او کو نیک‌بخت و محرمست ** زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست
  • زیرکی سباحی آمد در بحار ** کم رهد غرقست او پایان کار
  • هل سباحت را رها کن کبر و کین ** نیست جیحون نیست جو دریاست این
  • وانگهان دریای ژرف بی‌پناه ** در رباید هفت دریا را چو کاه 1405
  • عشق چون کشتی بود بهر خواص ** کم بود آفت بود اغلب خلاص