English    Türkçe    فارسی   

4
1427-1476

  • نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ ** که دماغ و عقل روید دشت و باغ
  • سوی دشت از دشت نکته بشنوی ** سوی باغ آیی شود نخلت روی
  • اندرین ره ترک کن طاق و طرنب ** تا قلاوزت نجنبد تو مجنب
  • هر که او بی سر بجنبد دم بود ** جنبشش چون جنبش کزدم بود 1430
  • کژرو و شب کور و زشت و زهرناک ** پیشه‌ی او خستن اجسام پاک
  • سر بکوب آن را که سرش این بود ** خلق و خوی مستمرش این بود
  • خود صلاح اوست آن سر کوفتن ** تا رهد جان‌ریزه‌اش زان شوم‌تن
  • واستان آن دست دیوانه سلاح ** تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
  • چون سلاحش هست و عقلش نه ببند ** دست او را ورنه آرد صد گزند 1435
  • بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راه‌زن
  • بدگهر را علم و فن آموختن ** دادن تیغی به دست راه‌زن
  • تیغ دادن در کف زنگی مست ** به که آید علم ناکس را به دست
  • علم و مال و منصب و جاه و قران ** فتنه آمد در کف بدگوهران
  • پس غزا زین فرض شد بر مومنان ** تا ستانند از کف مجنون سنان
  • جان او مجنون تنش شمشیر او ** واستان شمشیر را زان زشت‌خو 1440
  • آنچ منصب می‌کند با جاهلان ** از فضیحت کی کند صد ارسلان
  • عیب او مخفیست چون آلت بیافت ** مارش از سوراخ بر صحرا شتافت
  • جمله صحرا مار و کزدم پر شود ** چونک جاهل شاه حکم مر شود
  • مال و منصب ناکسی که آرد به دست ** طالب رسوایی خویش او شدست
  • یا کند بخل و عطاها کم دهد ** یا سخا آرد بنا موضع نهد 1445
  • شاه را در خانه‌ی بیذق نهد ** این چنین باشد عطا که احمق دهد
  • حکم چون در دست گمراهی فتاد ** جاه پندارید در چاهی فتاد
  • راه نمی‌داند قلاووزی کند ** جان زشت او جهان‌سوزی کند
  • طفل راه فقر چون پیری گرفت ** پی‌روان را غول ادباری گرفت
  • که بیا تا ماه بنمایم ترا ** ماه را هرگز ندید آن بی‌صفا 1450
  • چون نمایی چون ندیدستی به عمر ** عکس مه در آب هم ای خام غمر
  • احمقان سرور شدستند و ز بیم ** عاقلان سرها کشیده در گلیم
  • تفسیر یا ایها المزمل
  • خواند مزمل نبی را زین سبب ** که برون آ از گلیم ای بوالهرب
  • سر مکش اندر گلیم و رو مپوش ** که جهان جسمیست سرگردان تو هوش
  • هین مشو پنهان ز ننگ مدعی ** که تو داری شمع وحی شعشعی 1455
  • هین قم اللیل که شمعی ای همام ** شمع اندر شب بود اندر قیام
  • بی‌فروغت روز روشن هم شبست ** بی‌پناهت شیر اسیر ارنبست
  • باش کشتیبان درین بحر صفا ** که تو نوح ثانیی ای مصطفی
  • ره شناسی می‌بباید با لباب ** هر رهی را خاصه اندر راه آب
  • خیز بنگر کاروان ره‌زده ** هر طرف غولیست کشتیبان شده 1460
  • خضر وقتی غوث هر کشتی توی ** هم‌چو روح‌الله مکن تنها روی
  • پیش این جمعی چو شمع آسمان ** انقطاع و خلوت آری را بمان
  • وقت خلوت نیست اندر جمع آی ** ای هدی چون کوه قاف و تو همای
  • بدر بر صدر فلک شد شب روان ** سیر را نگذارد از بانگ سگان
  • طاعنان هم‌چون سگان بر بدر تو ** بانگ می‌دارند سوی صدر تو 1465
  • این سگان کرند از امر انصتوا ** از سفه و عوع کنان بر بدر تو
  • هین بمگذار ای شفا رنجور را ** تو ز خشم کر عصای کور را
  • نه تو گفتی قاید اعمی به راه ** صد ثواب و اجر یابد از اله
  • هر که او چل گام کوری را کشد ** گشت آمرزیده و یابد رشد
  • پس بکش تو زین جهان بی‌قرار ** جوق کوران را قطار اندر قطار 1470
  • کار هادی این بود تو هادیی ** ماتم آخر زمان را شادیی
  • هین روان کن ای امام المتقین ** این خیال‌اندیشگان را تا یقین
  • هر که در مکر تو دارد دل گرو ** گردنش را من زنم تو شاد رو
  • بر سر کوریش کوریها نهم ** او شکر پندارد و زهرش دهم
  • عقلها از نور من افروختند ** مکرها از مکر من آموختند 1475
  • چیست خود آلاجق آن ترکمان ** پیش پای نره پیلان جهان