English    Türkçe    فارسی   

4
1498-1547

  • یک گره را جمله عقل و علم و جود ** آن فرشته‌ست او نداند جز سجود
  • نیست اندر عنصرش حرص و هوا ** نور مطلق زنده از عشق خدا
  • یک گروه دیگر از دانش تهی ** هم‌چو حیوان از علف در فربهی 1500
  • او نبیند جز که اصطبل و علف ** از شقاوت غافلست و از شرف
  • این سوم هست آدمی‌زاد و بشر ** نیم او ز افرشته و نیمیش خر
  • نیم خر خود مایل سفلی بود ** نیم دیگر مایل عقلی بود
  • آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب ** وین بشر با دو مخالف در عذاب
  • وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند ** آدمی شکلند و سه امت شدند 1505
  • یک گره مستغرق مطلق شدست ** هم‌چو عیسی با ملک ملحق شدست
  • نقش آدم لیک معنی جبرئیل ** رسته از خشم و هوا و قال و قیل
  • از ریاضت رسته وز زهد و جهاد ** گوییا از آدمی او خود نزاد
  • قسم دیگر با خران ملحق شدند ** خشم محض و شهوت مطلق شدند
  • وصف جبریلی دریشان بود رفت ** تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت 1510
  • مرده گردد شخص کو بی‌جان شود ** خر شود چون جان او بی‌آن شود
  • زانک جانی کان ندارد هست پست ** این سخن حقست و صوفی گفته است
  • او ز حیوانها فزون‌تر جان کند ** در جهان باریک کاریها کند
  • مکر و تلبیسی که او داند تنید ** آن ز حیوان دیگر ناید پدید
  • جامه‌های زرکشی را بافتن ** درها از قعر دریا یافتن 1515
  • خرده‌کاریهای علم هندسه ** یا نجوم و علم طب و فلسفه
  • که تعلق با همین دنیاستش ** ره به هفتم آسمان بر نیستش
  • این همه علم بنای آخرست ** که عماد بود گاو و اشترست
  • بهر استبقای حیوان چند روز ** نام آن کردند این گیجان رموز
  • علم راه حق و علم منزلش ** صاحب دل داند آن را با دلش 1520
  • پس درین ترکیب حیوان لطیف ** آفرید و کرد با دانش الیف
  • نام کالانعام کرد آن قوم را ** زانک نسبت کو بیقظه نوم را
  • روح حیوانی ندارد غیر نوم ** حسهای منعکس دارند قوم
  • یقظه آمد نوم حیوانی نماند ** انعکاس حس خود از لوح خواند
  • هم‌چو حس آنک خواب او را ربود ** چون شد او بیدار عکسیت نمود 1525
  • لاجرم اسفل بود از سافلین ** ترک او کن لا احب الافلین
  • در تفسیر این آیت کی و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا و قوله یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا
  • زانک استعداد تبدیل و نبرد ** بودش از پستی و آن را فوت کرد
  • باز حیوان را چو استعداد نیست ** عذر او اندر بهیمی روشنیست
  • زو چو استعداد شد کان رهبرست ** هر غذایی کو خورد مغز خرست
  • گر بلادر خورد او افیون شود ** سکته و بی‌عقلیش افزون شود 1530
  • ماند یک قسم دگر اندر جهاد ** نیم حیوان نیم حی با رشاد
  • روز و شب در جنگ و اندر کش‌مکش ** کرده چالیش آخرش با اولش
  • چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان
  • هم‌چو مجنون‌اند و چون ناقه‌ش یقین ** می‌کشد آن پیش و این واپس به کین
  • میل مجنون پیش آن لیلی روان ** میل ناقه پس پی کره دوان
  • یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی ** ناقه گردیدی و واپس آمدی 1535
  • عشق و سودا چونک پر بودش بدن ** می‌نبودش چاره از بی‌خود شدن
  • آنک او باشد مراقب عقل بود ** عقل را سودای لیلی در ربود
  • لیک ناقه بس مراقب بود و چست ** چون بدیدی او مهار خویش سست
  • فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ ** رو سپس کردی به کره بی‌درنگ
  • چون به خود باز آمدی دیدی ز جا ** کو سپس رفتست بس فرسنگها 1540
  • در سه روزه ره بدین احوالها ** ماند مجنون در تردد سالها
  • گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ** ما دو ضد پس همره نالایقیم
  • نیستت بر وفق من مهر و مهار ** کرد باید از تو صحبت اختیار
  • این دو همره یکدگر را راه‌زن ** گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
  • جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای ** تن ز عشق خاربن چون ناقه‌ای 1545
  • جان گشاید سوی بالا بالها ** در زده تن در زمین چنگالها
  • تا تو با من باشی ای مرده‌ی وطن ** پس ز لیلی دور ماند جان من