English    Türkçe    فارسی   

4
1646-1695

  • ای بکرده اعتماد واثقی ** بر دم و بر چاپلوس فاسقی
  • قبه‌ای بر ساختستی از حباب ** آخر آن خیمه‌ست بس واهی‌طناب
  • زرق چون برقست و اندر نور آن ** راه نتوانند دیدن ره‌روان
  • این جهان و اهل او بی‌حاصل‌اند ** هر دو اندر بی‌وفایی یکدل‌اند
  • زاده‌ی دنیا چو دنیا بی‌وفاست ** گرچه رو آرد به تو آن رو قفاست 1650
  • اهل آن عالم چو آن عالم ز بر ** تا ابد در عهد و پیمان مستمر
  • خود دو پیغمبر به هم کی ضد شدند ** معجزات از همدگر کی بستدند
  • کی شود پژمرده میوه‌ی آن جهان ** شادی عقلی نگردد اندهان
  • نفس بی‌عهدست زان رو کشتنیست ** او دنی و قبله‌گاه او دنیست
  • نفسها را لایقست این انجمن ** مرده را درخور بود گور و کفن 1655
  • نفس اگر چه زیرکست و خرده‌دان ** قبله‌اش دنیاست او را مرده دان
  • آب وحی حق بدین مرده رسید ** شد ز خاک مرده‌ای زنده پدید
  • تا نیاید وحش تو غره مباش ** تو بدان گلگونه‌ی طال بقاش
  • بانگ و صیتی جو که آن خامل نشد ** تاب خورشیدی که آن آفل نشد
  • آن هنرهای دقیق و قال و قیل ** قوم فرعون‌اند اجل چون آب نیل 1660
  • رونق و طاق و طرنب و سحرشان ** گرچه خلقان را کشد گردن کشان
  • سحرهای ساحران دان جمله را ** مرگ چوبی دان که آن گشت اژدها
  • جادویها را همه یک لقمه کرد ** یک جهان پر شب بد آن را صبح خورد
  • نور از آن خوردن نشد افزون و بیش ** بل همان سانست کو بودست پیش
  • در اثر افزون شد و در ذات نی ** ذات را افزونی و آفات نی 1665
  • حق ز ایجاد جهان افزون نشد ** آنچ اول آن نبود اکنون نشد
  • لیک افزون گشت اثر ز ایجاد خلق ** در میان این دو افزونیست فرق
  • هست افزونی اثر اظهار او ** تا پدید آید صفات و کار او
  • هست افزونی هر ذاتی دلیل ** کو بود حادث به علتها علیل
  • تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف انک انت الا علی
  • گفت موسی سحر هم حیران‌کنیست ** چون کنم کین خلق را تمییز نیست 1670
  • گفت حق تمییز را پیدا کنم ** عقل بی‌تمییز را بینا کنم
  • گرچه چون دریا برآوردند کف ** موسیا تو غالب آیی لا تخف
  • بود اندر عهده خود سحر افتخار ** چون عصا شد مار آنها گشت عار
  • هر کسی را دعوی حسن و نمک ** سنگ مرگ آمد نمکها را محک
  • سحر رفت و معجزه‌ی موسی گذشت ** هر دو را از بام بود افتاد طشت 1675
  • بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند ** بانگ طشت دین به جز رفعت چه ماند
  • چون محک پنهان شدست از مرد و زن ** در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن
  • وقت لافستت محک چون غایبست ** می‌برندت از عزیزی دست دست
  • قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم ** ای زر خالص من از تو کی کمم
  • زر همی‌گوید بلی ای خواجه‌تاش ** لیک می‌آید محک آماده باش 1680
  • مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز ** زر خالص را چه نقصانست گاز
  • قلب اگر در خویش آخربین بدی ** آن سیه که آخر شد او اول شدی
  • چون شدی اول سیه اندر لقا ** دور بودی از نفاق و از شقا
  • کیمیای فضل را طالب بدی ** عقل او بر زرق او غالب بدی
  • چون شکسته‌دل شدی از حال خویش ** جابر اشکستگان دیدی به پیش 1685
  • عاقبت را دید و او اشکسته شد ** از شکسته‌بند در دم بسته شد
  • فضل مسها را سوی اکسیر راند ** آن زراندود از کرم محروم ماند
  • ای زراندوده مکن دعوی ببین ** که نماند مشتریت اعمی چنین
  • نور محشر چشمشان بینا کند ** چشم بندی ترا رسوا کند
  • بنگر آنها را که آخر دیده‌اند ** حسرت جانها و رشک دیده‌اند 1690
  • بنگر آنها را که حالی دیده‌اند ** سر فاسد ز اصل سر ببریده‌اند
  • پیش حالی‌بین که در جهلست و شک ** صبح صادق صبح کاذب هر دو یک
  • صبح کاذب صد هزاران کاروان ** داد بر باد هلاکت ای جوان
  • نیست نقدی کش غلط‌انداز نیست ** وای آن جان کش محک و گاز نیست
  • زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت
  • بو مسیلم گفت خود من احمدم ** دین احمد را به فن برهم زدم 1695