English    Türkçe    فارسی   

4
1833-1882

  • این سخن پایان ندارد باز گرد ** تا چه گفت از وحی غیب آن شیرمرد
  • قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن
  • گفت زین سو بوی یاری می‌رسد ** کاندرین ده شهریاری می‌رسد
  • بعد چندین سال می‌زاید شهی ** می‌زند بر آسمانها خرگهی 1835
  • رویش از گلزار حق گلگون بود ** از من او اندر مقام افزون بود
  • چیست نامش گفت نامش بوالحسن ** حلیه‌اش وا گفت ز ابرو و ذقن
  • قد او و رنگ او و شکل او ** یک به یک واگفت از گیسو و رو
  • حلیه‌های روح او را هم نمود ** از صفات و از طریقه و جا و بود
  • حلیه‌ی تن هم‌چو تن عاریتیست ** دل بر آن کم نه که آن یک ساعتیست 1840
  • حلیه‌ی روح طبیعی هم فناست ** حلیه‌ی آن جان طلب کان بر سماست
  • جسم او هم‌چون چراغی بر زمین ** نور او بالای سقف هفتمین
  • آن شعاع آفتاب اندر وثاق ** قرص او اندر چهارم چارطاق
  • نقش گل در زیربینی بهر لاغ ** بوی گل بر سقف و ایوان دماغ
  • مرد خفته در عدن دیده فرق ** عکس آن بر جسم افتاده عرق 1845
  • پیرهن در مصر رهن یک حریص ** پر شده کنعان ز بوی آن قمیص
  • بر نبشتند آن زمان تاریخ را ** از کباب آراستند آن سیخ را
  • چون رسید آن وقت و آن تاریخ راست ** زاده شد آن شاه و نرد ملک باخت
  • از پس آن سالها آمد پدید ** بوالحسن بعد وفات بایزید
  • جمله‌ی خوهای او ز امساک وجود ** آن‌چنان آمد که آن شه گفته بود 1850
  • لوح محفوظ است او را پیشوا ** از چه محفوظست محفوظ از خطا
  • نه نجومست و نه رملست و نه خواب ** وحی حق والله اعلم بالصواب
  • از پی روپوش عامه در بیان ** وحی دل گویند آن را صوفیان
  • وحی دل گیرش که منظرگاه اوست ** چون خطا باشد چو دل آگاه اوست
  • مومنا ینظر به نور الله شدی ** از خطا و سهو آمن آمدی 1855
  • نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام الله
  • صوفیی از فقر چون در غم شود ** عین فقرش دایه و مطعم شود
  • زانک جنت از مکاره رسته است ** رحم قسم عاجزی اشکسته است
  • آنک سرها بشکند او از علو ** رحم حق و خلق ناید سوی او
  • این سخن آخر ندارد وان جوان ** از کمی اجرای نان شد ناتوان
  • شاد آن صوفی که رزقش کم شود ** آن شبه‌ش در گردد و اویم شود 1860
  • زان جرای خاص هر که آگاه شد ** او سزای قرب و اجری‌گاه شد
  • زان جرای روح چون نقصان شود ** جانش از نقصان آن لرزان شود
  • پس بداند که خطایی رفته است ** که سمن‌زار رضا آشفته است
  • هم‌چنانک آن شخص از نقصان کشت ** رقعه سوی صاحب خرمن نبشت
  • رقعه‌اش بردند پیش میر داد ** خواند او رقعه جوابی وا نداد 1865
  • گفت او را نیست الا درد لوت ** پس جواب احمق اولیتر سکوت
  • نیستش درد فراق و وصل هیچ ** بند فرعست او نجوید اصل هیچ
  • احمقست و مرده‌ی ما و منی ** کز غم فرعش فراغ اصل نی
  • آسمانها و زمین یک سیب دان ** کز درخت قدرت حق شد عیان
  • تو چه کرمی در میان سیب در ** وز درخت و باغبانی بی‌خبر 1870
  • آن یکی کرمی دگر در سیب هم ** لیک جانش از برون صاحب‌علم
  • جنبش او وا شکافد سیب را ** بر نتابد سیب آن آسیب را
  • بر دریده جنبش او پرده‌ها ** صورتش کرمست و معنی اژدها
  • آتش که اول ز آهن می‌جهد ** او قدم بس سست بیرون می‌نهد
  • دایه‌اش پنبه‌ست اول لیک اخیر ** می‌رساند شعله‌ها او تا اثیر 1875
  • مرد اول بسته‌ی خواب و خورست ** آخر الامر از ملایک برترست
  • در پناه پنبه و کبریتها ** شعله و نورش برآیدت بر سها
  • عالم تاریک روشن می‌کند ** کنده‌ی آهن به سوزن می‌کند
  • گرچه آتش نیز هم جسمانی است ** نه ز روحست و نه از روحانی است
  • جسم را نبود از آن عز بهره‌ای ** جسم پیش بحر جان چون قطره‌ای 1880
  • جسم از جان روزافزون می‌شود ** چون رود جان جسم بین چون می‌شود
  • حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست ** جان تو تا آسمان جولان‌کنیست