English    Türkçe    فارسی   

4
1930-1979

  • تا یکی روزی بیامد با سعود ** گورها را برف نو پوشیده بود 1930
  • توی بر تو برفها هم‌چون علم ** قبه قبه دیده و شد جانش به غم
  • بانگش آمد از حظیره‌ی شیخ حی ** ها انا ادعوک کی تسعی الی
  • هین بیا این سو بر آوازم شتاب ** عالم ار برفست روی از من متاب
  • حال او زان روز شد خوب و بدید ** آن عجایب را که اول می‌شنید
  • رقعه‌ی دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعه‌ی اول نیافت
  • نامه‌ی دیگر نوشت آن بدگمان ** پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان 1935
  • که یکی رقعه نبشتم پیش شه ** ای عجب آنجا رسید و یافت ره
  • آن دگر را خواند هم آن خوب‌خد ** هم نداد او را جواب و تن بزد
  • خشک می‌آورد او را شهریار ** او مکرر کرد رقعه پنج بار
  • گفت حاجب آخر او بنده‌ی شماست ** گر جوابش بر نویسی هم رواست
  • از شهی تو چه کم گردد اگر ** برغلام و بنده اندازی نظر 1940
  • گفت این سهلست اما احمقست ** مرد احمق زشت و مردود حقست
  • گرچه آمرزم گناه و زلتش ** هم کند بر من سرایت علتش
  • صد کس از گرگین همه گرگین شوند ** خاصه این گر خبیث ناپسند
  • گر کم عقلی مبادا گبر را ** شوم او بی‌آب دارد ابر را
  • نم نبارد ابر از شومی او ** شهر شد ویرانه از بومی او 1945
  • از گر آن احمقان طوفان نوح ** کرد ویران عالمی را در فضوح
  • گفت پیغامبر که احمق هر که هست ** او عدو ماست و غول ره‌زنست
  • هر که او عاقل بود از جان ماست ** روح او و ریح او ریحان ماست
  • عقل دشنامم دهد من راضیم ** زانک فیضی دارد از فیاضیم
  • نبود آن دشنام او بی‌فایده ** نبود آن مهمانیش بی‌مایده 1950
  • احمق ار حلوا نهد اندر لبم ** من از آن حلوای او اندر تبم
  • این یقین دان گر لطیف و روشنی ** نیست بوسه‌ی کون خر را چاشنی
  • سبلتت گنده کند بی‌فایده ** جامه از دیگش سیه بی‌مایده
  • مایده عقلست نی نان و شوی ** نور عقلست ای پسر جان را غذی
  • نیست غیر نور آدم را خورش ** از جز آن جان نیابد پرورش 1955
  • زین خورشها اندک اندک باز بر ** کین غذای خر بود نه آن حر
  • تا غذای اصل را قابل شوی ** لقمه‌های نور را آکل شوی
  • عکس آن نورست کین نان نان شدست ** فیض آن جانست کین جان جان شدست
  • چون خوری یکبار از ماکول نور ** خاک ریزی بر سر نان و تنور
  • عقل دو عقلست اول مکسبی ** که در آموزی چو در مکتب صبی 1960
  • از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر ** از معانی وز علوم خوب و بکر
  • عقل تو افزون شود بر دیگران ** لیک تو باشی ز حفظ آن گران
  • لوح حافظ باشی اندر دور و گشت ** لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت
  • عقل دیگر بخشش یزدان بود ** چشمه‌ی آن در میان جان بود
  • چون ز سینه آب دانش جوش کرد ** نه شود گنده نه دیرینه نه زرد 1965
  • ور ره نبعش بود بسته چه غم ** کو همی‌جوشد ز خانه دم به دم
  • عقل تحصیلی مثال جویها ** کان رود در خانه‌ای از کویها
  • راه آبش بسته شد شد بی‌نوا ** از درون خویشتن جو چشمه را
  • قصه‌ی آنک کسی به کسی مشورت می‌کرد گفتش مشورت با دیگری کن کی من عدوی توم
  • مشورت می‌کرد شخصی با کسی ** کز تردد وا ردهد وز محبسی
  • گفت ای خوش‌نام غیر من بجو ** ماجرای مشورت با او بگو 1970
  • من عدوم مر ترا با من مپیچ ** نبود از رای عدو پیروز هیچ
  • رو کسی جو که ترا او هست دوست ** دوست بهر دوست لاشک خیرجوست
  • من عدوم چاره نبود کز منی ** کژ روم با تو نمایم دشمنی
  • حارسی از گرگ جستن شرط نیست ** جستن از غیر محل ناجستنیست
  • من ترا بی‌هیچ شکی دشمنم ** من ترا کی ره نمایم ره زنم 1975
  • هر که باشد همنشین دوستان ** هست در گلخن میان بوستان
  • هر که با دشمن نشیند در زمن ** هست او در بوستان در گولخن
  • دوست را مازار از ما و منت ** تا نگردد دوست خصم و دشمنت
  • خیر کن با خلق بهر ایزدت ** یا برای راحت جان خودت