English    Türkçe    فارسی   

4
2264-2313

  • پند گفتن با جهول خوابناک ** تخت افکندن بود در شوره خاک
  • چاک حمق و جهل نپذیرد رفو ** تخم حکمت کم دهش ای پندگو 2265
  • چاره اندیشیدن آن ماهی نیم‌عاقل و خود را مرده کردن
  • گفت ماهی دگر وقت بلا ** چونک ماند از سایه‌ی عاقل جدا
  • کو سوی دریا شد و از غم عتیق ** فوت شد از من چنان نیکو رفیق
  • لیک زان نندیشم و بر خود زنم ** خویشتن را این زمان مرده کنم
  • پس برآرم اشکم خود بر زبر ** پشت زیر و می‌روم بر آب بر
  • می‌روم بر وی چنانک خس رود ** نی بسباحی چنانک کس رود 2270
  • مرده گردم خویش بسپارم به آب ** مرگ پیش از مرگ امنست از عذاب
  • مرگ پیش از مرگ امنست ای فتی ** این چنین فرمود ما را مصطفی
  • گفت موتواکلکم من قبل ان ** یاتی الموت تموتوا بالفتن
  • هم‌چنان مرد و شکم بالا فکند ** آب می‌بردش نشیب و گه بلند
  • هر یکی زان قاصدان بس غصه برد ** که دریغا ماهی بهتر بمرد 2275
  • شاد می‌شد او کز آن گفت دریغ ** پیش رفت این بازیم رستم ز تیغ
  • پس گرفتش یک صیاد ارجمند ** پس برو تف کرد و بر خاکش فکند
  • غلط غلطان رفت پنهان اندر آب ** ماند آن احمق همی‌کرد اضطراب
  • از چپ و از راست می‌جست آن سلیم ** تا بجهد خویش برهاند گلیم
  • دام افکندند و اندر دام ماند ** احمقی او را در آن آتش نشاند 2280
  • بر سر آتش به پشت تابه‌ای ** با حماقت گشت او همخوابه‌ایی
  • او همی جوشید از تف سعیر ** عقل می‌گفتش الم یاتک نذیر
  • او همی‌گفت از شکنجه وز بلا ** هم‌چو جان کافران قالوا بلی
  • باز می‌گفت او که گر این بار من ** وا رهم زین محنت گردن‌شکن
  • من نسازم جز به دریایی وطن ** آبگیری را نسازم من سکن 2285
  • آب بی‌حد جویم و آمن شوم ** تا ابد در امن و صحت می‌روم
  • بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد
  • عقل می‌گفتش حماقت با توست ** با حماقت عقل را آید شکست
  • عقل را باشد وفای عهدها ** تو نداری عقل رو ای خربها
  • عقل را یاد آید از پیمان خود ** پرده‌ی نسیان بدراند خرد
  • چونک عقلت نیست نسیان میر تست ** دشمن و باطل کن تدبیر تست 2290
  • از کمی عقل پروانه‌ی خسیس ** یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس
  • چونک پرش سوخت توبه می‌کند ** آز و نسیانش بر آتش می‌زند
  • ضبط و درک و حافظی و یادداشت ** عقل را باشد که عقل آن را فراشت
  • چونک گوهر نیست تابش چون بود ** چون مذکر نیست ایابش چون بود
  • این تمنی هم ز بی‌عقلی اوست ** که نبیند کان حماقت را چه خوست 2295
  • آن ندامت از نتیجه‌ی رنج بود ** نه ز عقل روشن چون گنج بود
  • چونک شد رنج آن ندامت شد عدم ** می‌نیرزد خاک آن توبه و ندم
  • آن ندم از ظلمت غم بست بار ** پس کلام اللیل یمحوه النهار
  • چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش ** هم رود از دل نتیجه و زاده‌اش
  • می‌کند او توبه و پیر خرد ** بانگ لو ردوا لعادوا می‌زند 2300
  • در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزه‌ی اوست بدو ماند و او نیست و قصه‌ی مجاوبات موسی علیه‌السلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود
  • عقل ضد شهوتست ای پهلوان ** آنک شهوت می‌تند عقلش مخوان
  • وهم خوانش آنک شهوت را گداست ** وهم قلب نقد زر عقلهاست
  • بی‌محک پیدا نگردد وهم و عقل ** هر دو را سوی محک کن زود نقل
  • این محک قرآن و حال انبیا ** چون منحک مر قلب را گوید بیا
  • تا ببینی خویش را ز آسیب من ** که نه‌ای اهل فراز و شیب من 2305
  • عقل را گر اره‌ای سازد دو نیم ** هم‌چو زر باشد در آتش او بسیم
  • وهم مر فرعون عالم‌سوز را ** عقل مر موسی به جان افروز را
  • رفت موسی بر طریق نیستی ** گفت فرعونش بگو تو کیستی
  • گفت من عقلم رسول ذوالجلال ** حجةالله‌ام امانم از ضلال
  • گفت نی خامش رها کن های هو ** نسبت و نام قدیمت را بگو 2310
  • گفت که نسبت مر از خاکدانش ** نام اصلم کمترین بندگانش
  • بنده‌زاده‌ی آن خداوند وحید ** زاده از پشت جواری و عبید
  • نسبت اصلم ز خاک و آب و گل ** آب و گل را داد یزدان جان و دل