English    Türkçe    فارسی   

4
2289-2338

  • عقل را یاد آید از پیمان خود ** پرده‌ی نسیان بدراند خرد
  • چونک عقلت نیست نسیان میر تست ** دشمن و باطل کن تدبیر تست 2290
  • از کمی عقل پروانه‌ی خسیس ** یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس
  • چونک پرش سوخت توبه می‌کند ** آز و نسیانش بر آتش می‌زند
  • ضبط و درک و حافظی و یادداشت ** عقل را باشد که عقل آن را فراشت
  • چونک گوهر نیست تابش چون بود ** چون مذکر نیست ایابش چون بود
  • این تمنی هم ز بی‌عقلی اوست ** که نبیند کان حماقت را چه خوست 2295
  • آن ندامت از نتیجه‌ی رنج بود ** نه ز عقل روشن چون گنج بود
  • چونک شد رنج آن ندامت شد عدم ** می‌نیرزد خاک آن توبه و ندم
  • آن ندم از ظلمت غم بست بار ** پس کلام اللیل یمحوه النهار
  • چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش ** هم رود از دل نتیجه و زاده‌اش
  • می‌کند او توبه و پیر خرد ** بانگ لو ردوا لعادوا می‌زند 2300
  • در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزه‌ی اوست بدو ماند و او نیست و قصه‌ی مجاوبات موسی علیه‌السلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود
  • عقل ضد شهوتست ای پهلوان ** آنک شهوت می‌تند عقلش مخوان
  • وهم خوانش آنک شهوت را گداست ** وهم قلب نقد زر عقلهاست
  • بی‌محک پیدا نگردد وهم و عقل ** هر دو را سوی محک کن زود نقل
  • این محک قرآن و حال انبیا ** چون منحک مر قلب را گوید بیا
  • تا ببینی خویش را ز آسیب من ** که نه‌ای اهل فراز و شیب من 2305
  • عقل را گر اره‌ای سازد دو نیم ** هم‌چو زر باشد در آتش او بسیم
  • وهم مر فرعون عالم‌سوز را ** عقل مر موسی به جان افروز را
  • رفت موسی بر طریق نیستی ** گفت فرعونش بگو تو کیستی
  • گفت من عقلم رسول ذوالجلال ** حجةالله‌ام امانم از ضلال
  • گفت نی خامش رها کن های هو ** نسبت و نام قدیمت را بگو 2310
  • گفت که نسبت مر از خاکدانش ** نام اصلم کمترین بندگانش
  • بنده‌زاده‌ی آن خداوند وحید ** زاده از پشت جواری و عبید
  • نسبت اصلم ز خاک و آب و گل ** آب و گل را داد یزدان جان و دل
  • مرجع این جسم خاکم هم به خاک ** مرجع تو هم به خاک ای سهمناک
  • اصل ما و اصل جمله سرکشان ** هست از خاکی و آن را صد نشان 2315
  • که مدد از خاک می‌گیرد تنت ** از غذایی خاک پیچد گردنت
  • چون رود جان می‌شود او باز خاک ** اندر آن گور مخوف سهمناک
  • هم تو و هم ما و هم اشباه تو ** خاک گردند و نماند جاه تو
  • گفت غیر این نسب نامیت هست ** مر ترا آن نام خود اولیترست
  • بنده‌ی فرعون و بنده‌ی بندگانش ** که ازو پرورد اول جسم و جانش 2320
  • بنده‌ی یاغی طاغی ظلوم ** زین وطن بگریخته از فعل شوم
  • خونی و غداری و حق‌ناشناس ** هم برین اوصاف خود می‌کن قیاس
  • در غریبی خوار و درویش و خلق ** که ندانستی سپاس ما و حق
  • گفت حاشا که بود با آن ملیک ** در خداوندی کسی دیگر شریک
  • واحد اندر ملک او را یار نی ** بندگانش را جز او سالار نی 2325
  • نیست خلقش را دگر کس مالکی ** شرکتش دعوی کند جز هالکی
  • نقش او کردست و نقاش من اوست ** غیر اگر دعوی کند او ظلم‌جوست
  • تو نتوانی ابروی من ساختن ** چون توانی جان من بشناختن
  • بلک آن غدار و آن طاغی توی ** که کنی با حق دعوی دوی
  • گر بکشتم من عوانی را به سهو ** نه برای نفس کشتم نه به لهو 2330
  • من زدم مشتی و ناگاه اوفتاد ** آنک جانش خود نبد جانی بداد
  • من سگی کشتم تو مرسل‌زادگان ** صدهزاران طفل بی‌جرم و زیان
  • کشته‌ای و خونشان در گردنت ** تا چه آید بر تو زین خون خوردنت
  • کشته‌ای ذریت یعقوب را ** بر امید قتل من مطلوب را
  • کوری تو حق مرا خود برگزید ** سرنگون شد آنچ نفست می‌پزید 2335
  • گفت اینها را بهل بی‌هیچ شک ** این بود حق من و نان و نمک
  • که مرا پیش حشر خواری کنی ** روز روشن بر دلم تاری کنی
  • گفت خواری قیامت صعب‌تر ** گر نداری پاس من در خیر و شر