English    Türkçe    فارسی   

4
24-73

  • تا که نورش کامل آمد در زمین ** تاجران را رحمة للعالمین
  • لیک بر قلاب مبغوضست و سخت ** زانک ازو شد کاسد او را نقد و رخت 25
  • پس عدو جان صرافست قلب ** دشمن درویش کی بود غیر کلب
  • انبیا با دشمنان بر می‌تنند ** پس ملایک رب سلم می‌زنند
  • کین چراغی را که هست او نور کار ** از پف و دمهای دزدان دور دار
  • دزد و قلابست خصم نور بس ** زین دو ای فریادرس فریاد رس
  • روشنی بر دفتر چارم بریز ** کفتاب از چرخ چارم کرد خیز 30
  • هین ز چارم نور ده خورشیدوار ** تا بتابد بر بلاد و بر دیار
  • هر کش افسانه بخواند افسانه است ** وآنک دیدش نقد خود مردانه است
  • آب نیلست و به قبطی خون نمود ** قوم موسی را نه خون بد آب بود
  • دشمن این حرف این دم در نظر ** شد ممثل سرنگون اندر سقر
  • ای ضیاء الحق تو دیدی حال او ** حق نمودت پاسخ افعال او 35
  • دیده‌ی غیبت چو غیبست اوستاد ** کم مبادا زین جهان این دید و داد
  • این حکایت را که نقد وقت ماست ** گر تمامش می‌کنی اینجا رواست
  • ناکسان را ترک کن بهر کسان ** قصه را پایان بر و مخلص رسان
  • این حکایت گر نشد آنجا تمام ** چارمین جلدست آرش در نظام
  • تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر می‌کرد و می‌گفت کی عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم
  • اندر آن بودیم کان شخص از عسس ** راند اندر باغ از خوفی فرس 40
  • بود اندر باغ آن صاحب‌جمال ** کز غمش این در عنا بد هشت سال
  • سایه‌ی او را نبود امکان دید ** هم‌چو عنقا وصف او را می‌شنید
  • جز یکی لقیه که اول از قضا ** بر وی افتاد و شد او را دلربا
  • بعد از آن چندان که می‌کوشید او ** خود مجالش می‌نداد آن تندخو
  • نه بلا به چاره بودش نه به مال ** چشم پر و بی‌طمع بود آن نهال 45
  • عاشق هر پیشه‌ای و مطلبی ** حق بیالود اول کارش لبی
  • چون بدان آسیب در جست آمدند ** پیش پاشان می‌نهد هر روز بند
  • چون در افکندش بجست و جوی کار ** بعد از آن در بست که کابین بیار
  • هم بر آن بو می‌تنند و می‌روند ** هر دمی راجی و آیس می‌شوند
  • هر کسی را هست اومید بری ** که گشادندش در آن روزی دری 50
  • باز در بستندش و آن درپرست ** بر همان اومید آتش پا شدست
  • چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان ** خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
  • مر عسس را ساخته یزدان سبب ** تا ز بیم او دود در باغ شب
  • بیند آن معشوقه را او با چراغ ** طالب انگشتری در جوی باغ
  • پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس ** با ثنای حق دعای آن عسس 55
  • که زیان کردم عسس را از گریز ** بیست چندان سیم و زر بر وی بریز
  • از عوانی مر ورا آزاد کن ** آنچنان که شادم او را شاد کن
  • سعد دارش این جهان و آن جهان ** از عوانی و سگی‌اش وا رهان
  • گرچه خوی آن عوان هست ای خدا ** که هماره خلق را خواهد بلا
  • گر خبر آید که شه جرمی نهاد ** بر مسلمانان شود او زفت و شاد 60
  • ور خبر آید که شه رحمت نمود ** از مسلمانان فکند آن را به جود
  • ماتمی در جان او افتد از آن ** صد چنین ادبارها دارد عوان
  • او عوان را در دعا در می‌کشید ** کز عوان او را چنان راحت رسید
  • بر همه زهر و برو تریاق بود ** آن عوان پیوند آن مشتاق بود
  • پس بد مطلق نباشد در جهان ** بد به نسبت باشد این را هم بدان 65
  • در زمانه هیچ زهر و قند نیست ** که یکی را پا دگر را بند نیست
  • مر یکی را پا دگر را پای‌بند ** مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند
  • زهر مار آن مار را باشد حیات ** نسبتش با آدمی باشد ممات
  • خلق آبی را بود دریا چو باغ ** خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ
  • همچنین بر می‌شمر ای مرد کار ** نسبت این از یکی کس تا هزار 70
  • زید اندر حق آن شیطان بود ** در حق شخصی دگر سلطان بود
  • آن بگوید زید صدیق سنیست ** وین بگوید زید گبر کشتنیست
  • زيد يك ذات است بر آن يك جنان ** او بر اين ديگر همه رنج و زيان