English    Türkçe    فارسی   

4
2401-2450

  • راست گفتست آن شه شیرین‌زبان ** چشم گرد مو به موی عارفان
  • چشم را چشمی نبود اول یقین ** در رحم بود او جنین گوشتین
  • علت دیدن مدان پیه ای پسر ** ورنه خواب اندر ندیدی کس صور
  • آن پری و دیو می‌بیند شبیه ** نیست اندر دیدگاه هر دو پیه
  • نور را با پیه خود نسبت نبود ** نسبتش بخشید خلاق ودود 2405
  • آدمست از خاک کی ماند به خاک ** جنیست از نار بی‌هیچ اشتراک
  • نیست مانندای آتش آن پری ** گر چه اصلش اوست چون می‌بنگری
  • مرغ از بادست و کی ماند به باد ** نامناسب را خدا نسبت به داد
  • نسبت این فرعها با اصلها ** هست بی‌چون ار چه دادش وصلها
  • آدمی چون زاده‌ی خاک هباست ** این پسر را با پدر نسبت کجاست 2410
  • نسبتی گر هست مخفی از خرد ** هست بی‌چون و خرد کی پی برد
  • باد را بی چشم اگر بینش نداد ** فرق چون می‌کرد اندر قوم عاد
  • چون همی دانست مومن از عدو ** چون همی دانست می را از کدو
  • آتش نمرود را گر چشم نیست ** با خلیلش چون تجشم کردنیست
  • گر نبودی نیل را آن نور و دید ** از چه قبطی را ز سبطی می‌گزید 2415
  • گرنه کوه و سنگ با دیدار شد ** پس چرا داود را او یار شد
  • این زمین را گر نبودی چشم جان ** از چه قارون را فرو خورد آنچنان
  • گر نبودی چشم دل حنانه را ** چون بدیدی هجر آن فرزانه را
  • سنگ‌ریزه گر نبودی دیده‌ور ** چون گواهی دادی اندر مشت در
  • ای خرد بر کش تو پر و بالها ** سوره بر خوان زلزلت زلزالها 2420
  • در قیامت این زمین بر نیک و بد ** کی ز نادیده گواهیها دهد
  • که تحدث حالها و اخبارها ** تظهر الارض لنا اسرارها
  • این فرستادن مرا پیش تو میر ** هست برهانی که بد مرسل خبیر
  • کین چنین دارو چنین ناسور را ** هست درخور از پی میسور را
  • واقعاتی دیده بودی پیش ازین ** که خدا خواهد مرا کردن گزین 2425
  • من عصا و نور بگرفته به دست ** شاخ گستاخ ترا خواهم شکست
  • واقعات سهمگین از بهر این ** گونه گونه می‌نمودت رب دین
  • در خور سر بد و طغیان تو ** تا بدانی کوست درخوردان تو
  • تا بدانی کو حکیمست و خبیر ** مصلح امراض درمان‌ناپذیر
  • تو به تاویلات می‌گشتی از آن ** کور و گر کین هست از خواب گران 2430
  • وآن طبیب و آن منجم در لمع ** دید تعبیرش بپوشید از طمع
  • گفت دور از دولت و از شاهیت ** که درآید غصه در آگاهیت
  • از غذای مختلف یا از طعام ** طبع شوریده همی‌بیند منام
  • زانک دید او که نصیحت‌جو نه‌ای ** تند و خون‌خواری و مسکین‌خو نه‌ای
  • پادشاهان خون کنند از مصلحت ** لیک رحمتشان فزونست از عنت 2435
  • شاه را باید که باشد خوی رب ** رحمت او سبق دارد بر غضب
  • نه غضب غالب بود مانند دیو ** بی‌ضرورت خون کند از بهر ریو
  • نه حلیمی مخنث‌وار نیز ** که شود زن روسپی زان و کنیز
  • دیوخانه کرده بودی سینه را ** قبله‌ای سازیده بودی کینه را
  • شاخ تیزت بس جگرها را که خست ** نک عصاام شاخ شوخت را شکست 2440
  • حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان و تاختن بردن تا سینور ذر و نسل کی سر حد غیب است و غفلت ایشان از کمین کی چون غازی به غزا نرود کافر تاختن آورد
  • حمله بردند اسپه جسمانیان ** جانب قلعه و دز روحانیان
  • تا فرو گیرند بر دربند غیب ** تا کسی ناید از آن سو پاک‌جیب
  • غازیان حمله‌ی غزا چون کم برند ** کافران برعکس حمله آورند
  • غازیان غیب چون از حلم خویش ** حمله ناوردند بر تو زشت‌کیش
  • حمله بردی سوی دربندان غیب ** تا نیایند این طرف مردان غیب 2445
  • چنگ در صلب و رحمها در زدی ** تا که شارع را بگیری از بدی
  • چون بگیری شه‌رهی که ذوالجلال ** بر گشادست از برای انتسال
  • سد شدی دربندها را ای لجوج ** کوری تو کرد سرهنگی خروج
  • نک منم سرهنگ هنگت بشکنم ** نک به نامش نام و ننگت بشکنم
  • تو هلا در بندها را سخت بند ** چندگاهی بر سبال خود بخند 2450