English    Türkçe    فارسی   

4
243-292

  • هر که در تونست او چون خادمست ** مر ورا که صابرست و حازمست
  • هر که در حمام شد سیمای او ** هست پیدا بر رخ زیبای او
  • تونیان را نیز سیما آشکار ** از لباس و از دخان و از غبار 245
  • ور نبینی روش بویش را بگیر ** بو عصا آمد برای هر ضریر
  • ور نداری بو در آرش در سخن ** از حدیث نو بدان راز کهن
  • پس بگوید تونیی صاحب ذهب ** بیست سله چرک بردم تا به شب
  • حرص تو چون آتشست اندر جهان ** باز کرده هر زبانه صد دهان
  • پیش عقل این زر چو سرگین ناخوشست ** گرچه چون سرگین فروغ آتشست 250
  • آفتابی که دم از آتش زند ** چرک تر را لایق آتش کند
  • آفتاب آن سنگ را هم کرد زر ** تا بتون حرص افتد صد شرر
  • آنک گوید مال گرد آورده‌ام ** چیست یعنی چرک چندین برده‌ام
  • این سخن گرچه که رسوایی‌فزاست ** در میان تونیان زین فخرهاست
  • که تو شش سله کشیدی تا به شب ** من کشیدم بیست سله بی کرب 255
  • آنک در تون زاد و پاکی را ندید ** بوی مشک آرد برو رنجی پدید
  • قصه‌ی آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد
  • آن یکی افتاد بیهوش و خمید ** چونک در بازار عطاران رسید
  • بوی عطرش زد ز عطاران راد ** تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
  • هم‌چو مردار اوفتاد او بی‌خبر ** نیم روز اندر میان ره‌گذر
  • جمع آمد خلق بر وی آن زمان ** جملگان لاحول‌گو درمان کنان 260
  • آن یکی کف بر دل او می براند ** وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند
  • او نمی‌دانست کاندر مرتعه ** از گلاب آمد ورا آن واقعه
  • آن یکی دستش همی‌مالید و سر ** وآن دگر کهگل همی آورد تر
  • آن بخور عود و شکر زد به هم ** وآن دگر از پوششش می‌کرد کم
  • وآن دگر نبضش که تا چون می‌جهد ** وان دگر بوی از دهانش می‌ستد 265
  • تا که می خوردست و یا بنگ و حشیش ** خلق درماندند اندر بیهشیش
  • پس خبر بردند خویشان را شتاب ** که فلان افتاده است آن‌جا خراب
  • کس نمی داند که چون مصروع گشت ** یا چه شد کو را فتاد از بام طشت
  • یک برادر داشت آن دباغ زفت ** گربز و دانا بیامد زود تفت
  • اندکی سرگین سگ در آستین ** خلق را بشکافت و آمد با حنین 270
  • گفت من رنجش همی دانم ز چیست ** چون سبب دانی دوا کردن جلیست
  • چون سبب معلوم نبود مشکلست ** داروی رنج و در آن صد محملست
  • چون بدانستی سبب را سهل شد ** دانش اسباب دفع جهل شد
  • گفت با خود هستش اندر مغز و رگ ** توی بر تو بوی آن سرگین سگ
  • تا میان اندر حدث او تا به شب ** غرق دباغیست او روزی‌طلب 275
  • پس چنین گفتست جالینوس مه ** آنچ عادت داشت بیمار آنش ده
  • کز خلاف عادتست آن رنج او ** پس دوای رنجش از معتاد جو
  • چون جعل گشتست از سرگین‌کشی ** از گلاب آید جعل را بیهشی
  • هم از آن سرگین سگ داروی اوست ** که بدان او را همی معتاد و خوست
  • الخبیثات الخبیثین را بخوان ** رو و پشت این سخن را باز دان 280
  • ناصحان او را به عنبر یا گلاب ** می دوا سازند بهر فتح باب
  • مر خبیثان را نسازد طیبات ** درخور و لایق نباشد ای ثقات
  • چون زعطر وحی کژ گشتند و گم ** بد فغانشان که تطیرنا بکم
  • رنج و بیماریست ما را این مقال ** نیست نیکو وعظتان ما را به فال
  • گر بیاغازید نصحی آشکار ** ما کنیم آن دم شما را سنگسار 285
  • ما بلغو و لهو فربه گشته‌ایم ** در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم
  • هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ ** شورش معده‌ست ما را زین بلاغ
  • رنج را صدتو و افزون می‌کنید ** عقل را دارو به افیون می‌کنید
  • معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگین
  • خلق را می‌راند از وی آن جوان ** تا علاجش را نبینند آن کسان
  • سر به گوشش برد هم‌چون رازگو ** پس نهاد آن چیز بر بینی او 290
  • کو به کف سرگین سگ ساییده بود ** داروی مغز پلید آن دیده بود
  • ساعتی شد مرد جنبیدن گرفت ** خلق گفتند این فسونی بد شگفت