English    Türkçe    فارسی   

4
2445-2494

  • حمله بردی سوی دربندان غیب ** تا نیایند این طرف مردان غیب 2445
  • چنگ در صلب و رحمها در زدی ** تا که شارع را بگیری از بدی
  • چون بگیری شه‌رهی که ذوالجلال ** بر گشادست از برای انتسال
  • سد شدی دربندها را ای لجوج ** کوری تو کرد سرهنگی خروج
  • نک منم سرهنگ هنگت بشکنم ** نک به نامش نام و ننگت بشکنم
  • تو هلا در بندها را سخت بند ** چندگاهی بر سبال خود بخند 2450
  • سبلتت را بر کند یک یک قدر ** تا بدانی کالقدر یعمی الحذر
  • سبلت تو تیزتر یا آن عاد ** که همی لرزید از دمشان بلاد
  • تو ستیزه‌روتری یا آن ثمود ** که نیامد مثل ایشان در وجود
  • صد ازینها گر بگویم تو کری ** بشنوی و ناشنوده آوری
  • توبه کردم از سخن که انگیختم ** بی‌سخن من دارویت آمیختم 2455
  • که نهم بر ریش خامت تا پزد ** یا بسوزد ریش و ریشه‌ت تا ابد
  • تا بدانی که خبیرست ای عدو ** می‌دهد هر چیز را درخورد او
  • کی کژی کردی و کی کردی تو شر ** که ندیدی لایقش در پی اثر
  • کی فرستادی دمی بر آسمان ** نیکیی کز پی نیامد مثل آن
  • گر مراقب باشی و بیدار تو ** بینی هر دم پاسخ کردار تو 2460
  • چون مراقب باشی و گیری رسن ** حاجتت ناید قیامت آمدن
  • آنک رمزی را بداند او صحیح ** حاجتش ناید که گویندش صریح
  • این بلا از کودنی آید ترا ** که نکردی فهم نکته و رمزها
  • از بدی چون دل سیاه و تیره شد ** فهم کن اینجا نشاید خیره شد
  • ورنه خود تیری شود آن تیرگی ** در رسد در تو جزای خیرگی 2465
  • ور نیاید تیر از بخشایش است ** نه پی نادیدن آلایش است
  • هین مراقب باش گر دل بایدت ** کز پی هر فعل چیزی زایدت
  • ور ازین افزون ترا همت بود ** از مراقب کار بالاتر رود
  • بیان آنک تن خاکی آدمی هم‌چون آهن نیکو جوهر قابل آینه شدن است تا درو هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال
  • پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی ** صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
  • تا دلت آیینه گردد پر صور ** اندرو هر سو ملیحی سیمبر 2470
  • آهن ار چه تیره و بی‌نور بود ** صیقلی آن تیرگی از وی زدود
  • صیقلی دید آهن و خوش کرد رو ** تا که صورتها توان دید اندرو
  • گر تن خاکی غلیظ و تیره است ** صیقلش کن زانک صیقل گیره است
  • تا درو اشکال غیبی رو دهد ** عکس حوری و ملک در وی جهد
  • صیقل عقلت بدان دادست حق ** که بدو روشن شود دل را ورق 2475
  • صیقلی را بسته‌ای ای بی‌نماز ** وآن هوا را کرده‌ای دو دست باز
  • گر هوا را بند بنهاده شود ** صیقلی را دست بگشاده شود
  • آهنی که آیینه غیبی بدی ** جمله صورتها درو مرسل شدی
  • تیره کردی زنگ دادی در نهاد ** این بود یسعون فی الارض الفساد
  • تاکنون کردی چنین اکنون مکن ** تیره کردی آب را افزون مکن 2480
  • بر مشوران تا شود این آب صاف ** واندرو بین ماه و اختر در طواف
  • زانک مردم هست هم‌چون آب جو ** چون شود تیره نبینی قعر او
  • قعر جو پر گوهرست و پر ز در ** هین مکن تیره که هست او صاف حر
  • جان مردم هست مانند هوا ** چون بگرد آمیخت شد پرده‌ی سما
  • مانع آید او ز دید آفتاب ** چونک گردش رفت شد صافی و ناب 2485
  • با کمال تیرگی حق واقعات ** می‌نمودت تا روی راه نجات
  • باز گفتن موسی علیه‌السلام اسرار فرعون را و واقعات او را ظهر الغیب تابخبیری حق ایمان آورد یا گمان برد
  • ز آهن تیره بقدرت می‌نمود ** واقعاتی که در آخر خواست بود
  • تا کنی کمتر تو آن ظلم و بدی ** آن همی‌دیدی و بتر می‌شدی
  • نقشهای زشت خوابت می‌نمود ** می‌رمیدی زان و آن نقش تو بود
  • هم‌چو آن زنگی که در آیینه دید ** روی خود را زشت و بر آیینه رید 2490
  • که چه زشتی لایق اینی و بس ** زشتیم آن تواست ای کور خس
  • این حدث بر روی زشتت می‌کنی ** نیست بر من زانک هستم روشنی
  • گاه می‌دیدی لباست سوخته ** گه دهان و چشم تو بر دوخته
  • گاه حیوان قاصد خونت شده ** گه سر خود را به دندان دده