English    Türkçe    فارسی   

4
2710-2759

  • بگذر اى مومن كه نورت مىكشد ** آتشم را چون كه دامن مىكشد 2710
  • می‌رمد آن دوزخی از نور هم ** زانک طبع دوزخستش ای صنم
  • دوزخ از مومن گریزد آنچنان ** که گریزد مومن از دوزخ به جان
  • زانک جنس نار نبود نور او ** ضد نار آمد حقیقت نورجو
  • در حدیث آمدی که مومن در دعا ** چون امان خواهد ز دوزخ از خدا
  • دوزخ از وی هم امان خواهد به جان ** که خدایا دور دارم از فلان 2715
  • جاذبه‌ی جنسیتست اکنون ببین ** که تو جنس کیستی از کفر و دین
  • گر بهامان مایلی هامانیی ** ور به موسی مایلی سبحانیی
  • ور بهر و مایلی انگیخته ** نفس و عقلی هر دوان آمیخته
  • هر دو در جنگند هان و هان بکوش ** تا شود غالب معانی بر نقوش
  • در جهان جنگ شادی این بسست ** که ببینی بر عدو هر دم شکست 2720
  • آن ستیزه‌رو بسختی عاقبت ** گفت با هامان برای مشورت
  • وعده‌های آن کلیم‌الله را ** گفت و محرم ساخت آن گمراه را
  • مشورت کردن فرعون با وزیرش هامان در ایمان آوردن به موسی علیه‌السلام
  • گفت با هامان چون تنهااش بدید ** جست هامان و گریبان را درید
  • بانگها زد گریه‌ها کرد آن لعین ** کوفت دستار و کله را بر زمین
  • که چگونه گفت اندر روی شاه ** این چنین گستاخ آن حرف تباه 2725
  • جمله عالم را مسخر کرده تو ** کار را با بخت چون زر کرده تو
  • از مشارق وز مغارب بی‌لجاج ** سوی تو آرند سلطانان خراج
  • پادشاهان لب همی مالند شاد ** بر ستانه‌ی خاک تو این کیقباد
  • اسپ یاغی چون ببیند اسپ ما ** رو بگرداند گریزد بی عصا
  • تاکنون معبود و مسجود جهان ** بوده‌ای گردی کمینه‌ی بندگان 2730
  • در هزار آتش شدن زین خوشترست ** که خداوندی شود بنده‌پرست
  • نه بکش اول مرا ای شاه چین ** تا نبیند چشم من بر شاه این
  • خسروا اول مرا گردن بزن ** تا نبیند این مذلت چشم من
  • خود نبودست و مبادا این چنین ** که زمین گردون شود گردون زمین
  • بندگان‌مان خواجه‌تاش ما شوند ** بی‌دلان‌مان دلخراش ما شوند 2735
  • چشم‌روشن دشمنان و دوست کور ** گشت ما را پس گلستان قعر گور
  • تزییف سخن هامان علیه‌اللعنه
  • دوست از دشمن همی نشناخت او ** نرد را کورانه کژ می‌باخت او
  • دشمن تو جز تو نبود این لعین ** بی‌گناهان را مگو دشمن به کین
  • پیش تو این حالت بد دولتست ** که دوادو اول و آخر لتست
  • گر ازین دولت نتازی خز خزان ** این بهارت را همی آید خزان 2740
  • مشرق و مغرب چو تو بس دیده‌اند ** که سر ایشان ز تن ببریده‌اند
  • مشرق و مغرب که نبود بر قرار ** چون کنند آخر کسی را پایدار
  • تو بدان فخر آوری کز ترس و بند ** چاپلوست گشت مردم روز چند
  • هر کرا مردم سجودی می‌کنند ** زهر اندر جان او می‌آکنند
  • چونک بر گردد ازو آن ساجدش ** داند او کان زهر بود و موبدش 2745
  • ای خنک آن را که ذلت نفسه ** وای آنک از سرکشی شد چون که او
  • این تکبر زهر قاتل دان که هست ** از می پر زهر شد آن گیج مست
  • چون می پر زهر نوشد مدبری ** از طرب یکدم بجنباند سری
  • بعد یک‌دم زهر بر جانش فتد ** زهر در جانش کند داد و ستد
  • گر نذاری زهری‌اش را اعتقاد ** کو چه زهر آمد نگر در قوم عاد 2750
  • چونک شاهی دست یابد بر شهی ** بکشدش یا باز دارد در چهی
  • ور بیابد خسته‌ی افتاده را ** مرهمش سازد شه و بدهد عطا
  • گر نه زهرست آن تکبر پس چرا ** کشت شه را بی‌گناه و بی‌خطا
  • وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت ** زین دو جنبش زهر را شاید شناخت
  • راه‌زن هرگز گدایی را نزد ** گرگ گرگ مرده را هرگز گزد 2755
  • خضر کشتی را برای آن شکست ** تا تواند کشتی از فجار رست
  • چون شکسته می‌رهد اشکسته شو ** امن در فقرست اندر فقر رو
  • آن کهی کو داشت از کان نقد چند ** گشت پاره پاره از زخم کلند
  • تیغ بهر اوست کو را گردنیست ** سایه که افکندست بر وی زخم نیست