English    Türkçe    فارسی   

4
2727-2776

  • از مشارق وز مغارب بی‌لجاج ** سوی تو آرند سلطانان خراج
  • پادشاهان لب همی مالند شاد ** بر ستانه‌ی خاک تو این کیقباد
  • اسپ یاغی چون ببیند اسپ ما ** رو بگرداند گریزد بی عصا
  • تاکنون معبود و مسجود جهان ** بوده‌ای گردی کمینه‌ی بندگان 2730
  • در هزار آتش شدن زین خوشترست ** که خداوندی شود بنده‌پرست
  • نه بکش اول مرا ای شاه چین ** تا نبیند چشم من بر شاه این
  • خسروا اول مرا گردن بزن ** تا نبیند این مذلت چشم من
  • خود نبودست و مبادا این چنین ** که زمین گردون شود گردون زمین
  • بندگان‌مان خواجه‌تاش ما شوند ** بی‌دلان‌مان دلخراش ما شوند 2735
  • چشم‌روشن دشمنان و دوست کور ** گشت ما را پس گلستان قعر گور
  • تزییف سخن هامان علیه‌اللعنه
  • دوست از دشمن همی نشناخت او ** نرد را کورانه کژ می‌باخت او
  • دشمن تو جز تو نبود این لعین ** بی‌گناهان را مگو دشمن به کین
  • پیش تو این حالت بد دولتست ** که دوادو اول و آخر لتست
  • گر ازین دولت نتازی خز خزان ** این بهارت را همی آید خزان 2740
  • مشرق و مغرب چو تو بس دیده‌اند ** که سر ایشان ز تن ببریده‌اند
  • مشرق و مغرب که نبود بر قرار ** چون کنند آخر کسی را پایدار
  • تو بدان فخر آوری کز ترس و بند ** چاپلوست گشت مردم روز چند
  • هر کرا مردم سجودی می‌کنند ** زهر اندر جان او می‌آکنند
  • چونک بر گردد ازو آن ساجدش ** داند او کان زهر بود و موبدش 2745
  • ای خنک آن را که ذلت نفسه ** وای آنک از سرکشی شد چون که او
  • این تکبر زهر قاتل دان که هست ** از می پر زهر شد آن گیج مست
  • چون می پر زهر نوشد مدبری ** از طرب یکدم بجنباند سری
  • بعد یک‌دم زهر بر جانش فتد ** زهر در جانش کند داد و ستد
  • گر نذاری زهری‌اش را اعتقاد ** کو چه زهر آمد نگر در قوم عاد 2750
  • چونک شاهی دست یابد بر شهی ** بکشدش یا باز دارد در چهی
  • ور بیابد خسته‌ی افتاده را ** مرهمش سازد شه و بدهد عطا
  • گر نه زهرست آن تکبر پس چرا ** کشت شه را بی‌گناه و بی‌خطا
  • وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت ** زین دو جنبش زهر را شاید شناخت
  • راه‌زن هرگز گدایی را نزد ** گرگ گرگ مرده را هرگز گزد 2755
  • خضر کشتی را برای آن شکست ** تا تواند کشتی از فجار رست
  • چون شکسته می‌رهد اشکسته شو ** امن در فقرست اندر فقر رو
  • آن کهی کو داشت از کان نقد چند ** گشت پاره پاره از زخم کلند
  • تیغ بهر اوست کو را گردنیست ** سایه که افکندست بر وی زخم نیست
  • مهتری نفطست و آتش ای غوی ** ای برادر چون بر آذر می‌روی 2760
  • هر چه او هموار باشد با زمین ** تیرها را کی هدف گردد ببین
  • سر بر آرد از زمین آنگاه او ** چون هدفها زخم یابد بی رفو
  • نردبان خالق این ما و منیست ** عاقبت زین نردبان افتادنیست
  • هر که بالاتر رود ابله‌ترست ** که استخوان او بتر خواهد شکست
  • این فروعست و اصولش آن بود ** که ترفع شرکت یزدان بود 2765
  • چون نمردی و نگشتی زنده زو ** یاغیی باشی به شرکت ملک‌جو
  • چون بدو زنده شدی آن خود ویست ** وحدت محضست آن شرکت کیست
  • شرح این در آینه‌ی اعمال جو ** که نیابی فهم آن از گفت و گو
  • گر بگویم آنچ دارم در درون ** بس جگرها گردد اندر حال خون
  • بس کنم خود زیرکان را این بس است ** بانگ دو کردم اگر در ده کس است 2770
  • حاصل آن هامان بدان گفتار بد ** این چنین راهی بر آن فرعون زد
  • لقمه‌ی دولت رسیده تا دهان ** او گلوی او بریده ناگهان
  • خرمن فرعون را داد او به باد ** هیچ شه را این چنین صاحب مباد
  • نومید شدن موسی علیه‌السلام از ایمام فرعون به تاثیر کردن سخن هامان در دل فرعون
  • گفت موسی لطف بنمودیم وجود ** خود خداوندیت را روزی نبود
  • آن خداوندی که نبود راستین ** مر ورا نه دست دان نه آستین 2775
  • آن خداوندی که دزدیده بود ** بی دل و بی جان و بی دیده بود