English    Türkçe    فارسی   

4
285-334

  • گر بیاغازید نصحی آشکار ** ما کنیم آن دم شما را سنگسار 285
  • ما بلغو و لهو فربه گشته‌ایم ** در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم
  • هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ ** شورش معده‌ست ما را زین بلاغ
  • رنج را صدتو و افزون می‌کنید ** عقل را دارو به افیون می‌کنید
  • معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگین
  • خلق را می‌راند از وی آن جوان ** تا علاجش را نبینند آن کسان
  • سر به گوشش برد هم‌چون رازگو ** پس نهاد آن چیز بر بینی او 290
  • کو به کف سرگین سگ ساییده بود ** داروی مغز پلید آن دیده بود
  • ساعتی شد مرد جنبیدن گرفت ** خلق گفتند این فسونی بد شگفت
  • کین بخواند افسون به گوش او دمید ** مرده بود افسون به فریادش رسید
  • جنبش اهل فساد آن سو بود ** که زنا و غمزه و ابرو بود
  • هر کرا مشک نصیحت سود نیست ** لا جرم با بوی بد خو کردنیست 295
  • مشرکان را زان نجس خواندست حق ** کاندرون پشک زادند از سبق
  • کرم کو زادست در سرگین ابد ** می‌نگرداند به عنبر خوی خود
  • چون نزد بر وی نثار رش نور ** او همه جسمست بی‌دل چون قشور
  • ور ز رش نور حق قسمیش داد ** هم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌زاد
  • لیک نه مرغ خسیس خانگی ** بلک مرغ دانش و فرزانگی 300
  • تو بدان مانی کز آن نوری تهی ** زآنک بینی بر پلیدی می‌نهی
  • از فراقت زرد شد رخسار و رو ** برگ زردی میوه‌ی ناپخته تو
  • دیگ ز آتش شد سیاه و دودفام ** گوشت از سختی چنین ماندست خام
  • هشت سالت جوش دادم در فراق ** کم نشد یک ذره خامیت و نفاق
  • غوره‌ی تو سنگ بسته کز سقام ** غوره‌ها اکنون مویزند و تو خام 305
  • عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز
  • گفت عاشق امتحان کردم مگیر ** تا ببینم تو حریفی یا ستیر
  • من همی دانستمت بی‌امتحان ** لیک کی باشد خبر هم‌چون عیان
  • آفتابی نام تو مشهور و فاش ** چه زیانست ار بکردم ابتلاش
  • تو منی من خویشتن را امتحان ** می‌کنم هر روز در سود و زیان
  • انبیا را امتحان کرده عدات ** تا شده ظاهر ازیشان معجزات 310
  • امتحان چشم خود کردم به نور ** ای که چشم بد ز چشمان تو دور
  • این جهان هم‌چون خرابست و تو گنج ** گر تفحص کردم از گنجت مرنج
  • زان چنین بی‌خردگی کردم گزاف ** تا زنم با دشمنان هر بار لاف
  • تا زبانم چون ترا نامی نهد ** چشم ازین دیده گواهیها دهد
  • گر شدم در راه حرمت راه‌زن ** آمدم ای مه به شمشیر و کفن 315
  • جز به دست خود مبرم پا و سر ** که ازین دستم نه از دست دگر
  • از جدایی باز می‌رانی سخن ** هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
  • در سخن آباد این دم راه شد ** گفت امکان نیست چون بیگاه شد
  • پوستها گفتیم و مغز آمد دفین ** گر بمانیم این نماند همچنین
  • رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن
  • در جوابش بر گشاد آن یار لب ** کز سوی ما روز سوی تست شب 320
  • حیله‌های تیره اندر داوری ** پیش بینایان چرا می‌آوری
  • هر چه در دل داری از مکر و رموز ** پیش ما رسواست و پیدا هم‌چو روز
  • گر بپوشیمش ز بنده‌پروری ** تو چرا بی‌رویی از حد می‌بری
  • از پدر آموز که آدم در گناه ** خوش فرود آمد به سوی پایگاه
  • چون بدید آن عالم الاسرار را ** بر دو پا استاد استغفار را 325
  • بر سر خاکستر انده نشست ** از بهانه شاخ تا شاخی نجست
  • ربنا انا ظلمنا گفت و بس ** چونک جانداران بدید از پیش و پس
  • دید جانداران پنهان هم‌چو جان ** دورباش هر یکی تا آسمان
  • که هلا پیش سلیمان مور باش ** تا بنشکافد ترا این دورباش
  • جز مقام راستی یک دم مه‌ایست ** هیچ لالا مرد را چون چشم نیست 330
  • کور اگر از پند پالوده شود ** هر دمی او باز آلوده شود
  • آدما تو نیستی کور از نظر ** لیک اذا جاء القضا عمی البصر
  • عمرها باید به نادر گاه‌گاه ** تا که بینا از قضا افتد به چاه
  • کور را خود این قضا همراه اوست ** که مرورا اوفتادن طبع و خوست