English    Türkçe    فارسی   

4
3316-3365

  • از سخن‌گویی مجویید ارتفاع ** منتظر را به ز گفتن استماع
  • منصب تعلیم نوع شهوتست ** هر خیال شهوتی در ره بتست
  • گر بفضلش پی ببردی هر فضول ** کی فرستادی خدا چندین رسول
  • عقل جزوی هم‌چو برقست و درخش ** در درخشی کی توان شد سوی وخش
  • نیست نور برق بهر رهبری ** بلک امریست ابر را که می‌گری 3320
  • برق عقل ما برای گریه است ** تا بگرید نیستی در شوق هست
  • عقل کودک گفت بر کتاب تن ** لیک نتواند به خود آموختن
  • عقل رنجور آردش سوی طبیب ** لیک نبود در دوا عقلش مصیب
  • نک شیاطین سوی گردون می‌شدند ** گوش بر اسرار بالا می‌زدند
  • می‌ربودند اندکی زان رازها ** تا شهب می‌راندشان زود از سما 3325
  • که روید آنجا رسولی آمدست ** هر چه می‌خواهید زو آید به دست
  • گر همی‌جویید در بی‌بها ** ادخلوا الابیات من ابوابها
  • می‌زن آن حلقه‌ی در و بر باب بیست ** از سوی بام فلکتان راه نیست
  • نیست حاجتتان بدین راه دراز ** خاکیی را داده‌ایم اسرار راز
  • پیش او آیید اگر خاین نیید ** نیشکر گردید ازو گرچه نیید 3330
  • سبزه رویاند ز خاکت آن دلیل ** نیست کم از سم اسپ جبرئیل
  • سبزه گردی تازه گردی در نوی ** گر توخاک اسپ جبریلی شوی
  • سبزه‌ی جان‌بخش که آن را سامری ** کرد در گوساله تا شد گوهری
  • جان گرفت و بانگ زد زان سبزه او ** آنچنان بانگی که شد فتنه‌ی عدو
  • گر امین آیید سوی اهل راز ** وا رهید از سر کله مانند باز 3335
  • سر کلاه چشم‌بند گوش‌بند ** که ازو بازست مسکین و نژند
  • زان کله مر چشم بازان را سدست ** که همه میلش سوی جنس خودست
  • چون برید از جنس با شه گشت یار ** بر گشاید چشم او را بازدار
  • راند دیوان را حق از مرصاد خویش ** عقل جزوی را ز استبداد خویش
  • که سری کم کن نه‌ای تو مستبد ** بلک شاگرد دلی و مستعد 3340
  • رو بر دل رو که تو جزو دلی ** هین که بنده‌ی پادشاه عادلی
  • بندگی او به از سلطانیست ** که انا خیر دم شیطانیست
  • فرق بین و برگزین تو ای حبیس ** بندگی آدم از کبر بلیس
  • گفت آنک هست خورشید ره او ** حرف طوبی هر که ذلت نفسه
  • سایه‌ی طوبی ببین وخوش بخسپ ** سر بنه در سایه بی‌سرکش بخسپ 3345
  • ظل ذلت نفسه خوش مضجعیست ** مستعد آن صفا و مهجعیست
  • گر ازین سایه روی سوی منی ** زود طاغی گردی و ره گم کنی
  • بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نه‌ای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش
  • پس برو خاموش باش از انقیاد ** زیر ظل امر شیخ و اوستاد
  • ورنه گر چه مستعد و قابلی ** مسخ گردی تو ز لاف کاملی
  • هم ز استعداد وا مانی اگر ** سر کشی ز استاد راز و با خبر 3350
  • صبر کن در موزه دوزی تو هنوز ** ور بوی بی‌صبر گردی پاره‌دوز
  • کهنه‌دوزان گر بدیشان صبر و حلم ** جمله نودوزان شدندی هم به علم
  • بس بکوشی و بخر از کلال ** هم تو گویی خویش کالعقل عقال
  • هم‌چو آن مرد مفلسف روز مرگ ** عقل را می‌دید بس بی‌بال و برگ
  • بی‌غرض می‌کرد آن دم اعتراف ** کز ذکاوت راندیم اسپ از گزاف 3355
  • از غروری سر کشیدیم از رجال ** آشنا کردیم در بحر خیال
  • آشنا هیچست اندر بحر روح ** نیست اینجا چاره جز کشتی نوح
  • این چنین فرمود این شاه رسل ** که منم کشتی درین دریای کل
  • یا کسی کو در بصیرتهای من ** شد خلیفه‌ی راستی بر جای من
  • کشتی نوحیم در دریا که تا ** رو نگردانی ز کشتی ای فتی 3360
  • هم‌چو کنعان سوی هر کوهی مرو ** از نبی لا عاصم الیوم شنو
  • می‌نماید پست این کشتی ز بند ** می‌نماید کوه فکرت بس بلند
  • پست منگر هان و هان این پست را ** بنگر آن فضل حق پیوست را
  • در علو کوه فکرت کم نگر ** که یکی موجش کند زیر و زبر
  • گر تو کنعانی نداری باورم ** گر دو صد چندین نصیحت پرورم 3365