English    Türkçe    فارسی   

4
332-381

  • آدما تو نیستی کور از نظر ** لیک اذا جاء القضا عمی البصر
  • عمرها باید به نادر گاه‌گاه ** تا که بینا از قضا افتد به چاه
  • کور را خود این قضا همراه اوست ** که مرورا اوفتادن طبع و خوست
  • در حدث افتد نداند بوی چیست ** از منست این بوی یا ز آلودگیست 335
  • ور کسی بر وی کند مشکی نثار ** هم ز خود داند نه از احسان یار
  • پس دو چشم روشن ای صاحب‌نظر ** مر ترا صد مادرست و صد پدر
  • خاصه چشم دل آن هفتاد توست ** وین دو چشم حس خوشه‌چین اوست
  • ای دریغا ره‌زنان بنشسته‌اند ** صد گره زیر زبانم بسته‌اند
  • پای‌بسته چون رود خوش راهوار ** بس گران بندیست این معذور دار 340
  • این سخن اشکسته می‌آید دلا ** کین سخن درست غیرت آسیا
  • در اگر چه خرد و اشکسته شود ** توتیای دیده‌ی خسته شود
  • ای در از اشکست خود بر سر مزن ** کز شکستن روشنی خواهی شدن
  • همچنین اشکسته بسته گفتنیست ** حق کند آخر درستش کو غنیست
  • گندم ار بشکست و از هم در سکست ** بر دکان آمد که نک نان درست 345
  • تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاش ** آب و روغن ترک کن اشکسته باش
  • آنک فرزندان خاص آدم‌اند ** نفحه‌ی انا ظلمنا می‌دمند
  • حاجت خود عرضه کن حجت مگو ** هم‌چو ابلیس لعین سخت‌رو
  • سخت‌رویی گر ورا شد عیب‌پوش ** در ستیز و سخت‌رویی رو بکوش
  • آن ابوجهل از پیمبر معجزی ** خواست هم‌چون کینه‌ور ترکی غزی 350
  • لیک آن صدیق حق معجز نخواست ** گفت این رو خود نگوید جز که راست
  • کی رسد هم‌چون توی را کز منی ** امتحان هم‌چو من یاری کنی
  • گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالمومنین او را
  • مرتضی را گفت روزی یک عنود ** کو ز تعظیم خدا آگه نبود
  • بر سر بامی و قصری بس بلند ** حفظ حق را واقفی ای هوشمند
  • گفت آری او حفیظست و غنی ** هستی ما را ز طفلی و منی 355
  • گفت خود را اندر افکن هین ز بام ** اعتمادی کن بحفظ حق تمام
  • تا یقین گرددمرا ایقان تو ** و اعتقاد خوب با برهان تو
  • پس امیرش گفت خامش کن برو ** تا نگردد جانت زین جرات گرو
  • کی رسد مر بنده را که با خدا ** آزمایش پیش آرد ز ابتلا
  • بنده را کی زهره باشد کز فضول ** امتحان حق کند ای گیج گول 360
  • آن خدا را می‌رسد کو امتحان ** پیش آرد هر دمی با بندگان
  • تا به ما ما را نماید آشکار ** که چه داریم از عقیده در سرار
  • هیچ آدم گفت حق را که ترا ** امتحان کردم درین جرم و خطا
  • تا ببینم غایت حلمت شها ** اه کرا باشد مجال این کرا
  • عقل تو از بس که آمد خیره‌سر ** هست عذرت از گناه تو بتر 365
  • آنک او افراشت سقف آسمان ** تو چه دانی کردن او را امتحان
  • ای ندانسته تو شر و خیر را ** امتحان خود را کن آنگه غیر را
  • امتحان خود چو کردی ای فلان ** فارغ آیی ز امتحان دیگران
  • چون بدانستی که شکردانه‌ای ** پس بدانی کاهل شکرخانه‌ای
  • پس بدان بی‌امتحانی که اله ** شکری نفرستدت ناجایگاه 370
  • این بدان بی‌امتحان از علم شاه ** چون سری نفرستدت در پایگاه
  • هیچ عاقل افکند در ثمین ** در میان مستراحی پر چمین
  • زانک گندم را حکیم آگهی ** هیچ نفرستد به انبار کهی
  • شیخ را که پیشوا و رهبرست ** گر مریدی امتحان کرد او خرست
  • امتحانش گر کنی در راه دین ** هم تو گردی ممتحن ای بی‌یقین 375
  • جرات و جهلت شود عریان و فاش ** او برهنه کی شود زان افتتاش
  • گر بیاید ذره سنجد کوه را ** بر درد زان که ترازوش ای فتی
  • کز قیاس خود ترازو می‌تند ** مرد حق را در ترازو می‌کند
  • چون نگنجد او به میزان خرد ** پس ترازوی خرد را بر درد
  • امتحان هم‌چون تصرف دان درو ** تو تصرف بر چنان شاهی مجو 380
  • چه تصرف کرد خواهد نقشها ** بر چنان نقاش بهر ابتلا