English    Türkçe    فارسی   

4
3411-3460

  • دادی انصاف و رهیدی از بلا ** تو عدو بودی شدی ز اهل ولا
  • خوی بد در ذات تو اصلی نبود ** کز بد اصلی نیاید جز جحود
  • آن بد عاریتی باشد که او ** آرد اقرار و شود او توبه‌جو
  • هم‌چو آدم زلتش عاریه بود ** لاجرم اندر زمان توبه نمود
  • چونک اصلی بود جرم آن بلیس ** ره نبودش جانب توبه‌ی نفیس 3415
  • رو که رستی از خود و از خوی بد ** واز زبانه‌ی نار و از دندان دد
  • رو که اکنون دست در دولت زدی ** در فکندی خود به بخت سرمدی
  • ادخلی تو فی عبادی یافتی ** ادخلی فی جنتی در بافتی
  • در عبادش راه کردی خویش را ** رفتی اندر خلد از راه خفا
  • اهدنا گفتی صراط مستقیم ** دست تو بگرفت و بردت تا نعیم 3420
  • نار بودی نور گشتی ای عزیز ** غوره بودی گشتی انگور و مویز
  • اختری بودی شدی تو آفتاب ** شاد باشد الله اعلم بالصواب
  • ای ضیاء الحق حسام‌الدین بگیر ** شهد خویش اندر فکن در حوض شیر
  • تا رهد آن شیر از تغییر طعم ** یابد از بحر مزه تکثیر طعم
  • متصل گردد بدان بحر الست ** چونک شد دریا ز هر تغییر رست 3425
  • منفذی یابد در آن بحر عسل ** آفتی را نبود اندر وی عمل
  • غره‌ای کن شیروار ای شیر حق ** تا رود آن غره بر هفتم طبق
  • چه خبر جان ملول سیر را ** کی شناسد موش غره‌ی شیر را
  • برنویس احولا خود با آب زر ** بهر هر دریادلی نیکوگهر
  • آب نیلست این حدیث جان‌فزا ** یا ربش در چشم قبطی خون نما 3430
  • لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو بنیت خویش از نیل پر کن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستی و برادری کی سبو کی شما سبطیان بهر خود پر می‌کنید از نیل آب صاف است و سبوکی ما قبطیان پر می‌کنیم خون صاف است
  • من شنیدم که در آمد قبطیی ** از عطش اندر وثاق سبطیی
  • گفت هستم یار و خویشاوند تو ** گشته‌ام امروز حاجتمند تو
  • زانک موسی جادوی کرد و فسون ** تا که آب نیل ما را کرد خون
  • سبطیان زو آب صافی می‌خورند ** پیش قبطی خون شد آب از چشم‌بند
  • قبط اینک می‌مرند از تشنگی ** از پی ادبار خود یا بدرگی 3435
  • بهر خود یک طاس را پر آب کن ** تا خورد از آبت این یار کهن
  • چون برای خود کنی آن طاس پر ** خون نباشد آب باشد پاک و حر
  • من طفیل تو بنوشم آب هم ** که طفیلی در تبع به جهد ز غم
  • گفت ای جان و جهان خدمت کنم ** پاس دارم ای دو چشم روشنم
  • بر مراد تو روم شادی کنم ** بنده‌ی تو باشم آزادی کنم 3440
  • طاس را از نیل او پر آب کرد ** بر دهان بنهاد و نیمی را بخورد
  • طاس را کژ کرد سوی آب‌خواه ** که بخور تو هم شد آن خون سیاه
  • باز ازین سو کرد کژ خون آب شد ** قبطی اندر خشم و اندر تاب شد
  • ساعتی بنشست تا خشمش برفت ** بعد از آن گفتش کای صمصام زفت
  • ای برادر این گره را چاره چیست ** گفت این را او خورد کو متقیست 3445
  • متقی آنست کو بیزار شد ** از ره فرعون و موسی‌وار شد
  • قوم موسی شو بخور این آب را ** صلح کن با مه ببین مهتاب را
  • صدهزاران ظلمتست از خشم تو ** بر عبادالله اندر چشم تو
  • خشم بنشان چشم بگشا شاد شو ** عبرت از یاران بگیر استاد شو
  • کی طفیل من شوی در اغتراف ** چون ترا کفریست هم‌چون کوه قاف 3450
  • کوه در سوراخ سوزن کی رود ** جز مگر که آن رشته‌ی یکتا شود
  • کوه را که کن به استغفار و خوش ** جام مغفوران بگیر و خوش بکش
  • تو بدین تزویر چون نوشی از آن ** چون حرامش کرد حق بر کافران
  • خالق تزویر تزویر ترا ** کی خرد ای مفتری مفترا
  • آل موسی شو که حیلت سود نیست ** حیله‌ات باد تهی پیمودنیست 3455
  • زهره دارد آب کز امر صمد ** گردد او با کافران آبی کند
  • یا تو پنداری که تو نان می‌خوری ** زهر مار و کاهش جان می‌خوری
  • نان کجا اصلاح آن جانی کند ** کو دل از فرمان جانان بر کند
  • یا تو پنداری که حرف مثنوی ** چون بخوانی رایگانش بشنوی
  • یا کلام حکمت و سر نهان ** اندر آید زغبه در گوش و دهان 3460