English    Türkçe    فارسی   

4
3454-3503

  • خالق تزویر تزویر ترا ** کی خرد ای مفتری مفترا
  • آل موسی شو که حیلت سود نیست ** حیله‌ات باد تهی پیمودنیست 3455
  • زهره دارد آب کز امر صمد ** گردد او با کافران آبی کند
  • یا تو پنداری که تو نان می‌خوری ** زهر مار و کاهش جان می‌خوری
  • نان کجا اصلاح آن جانی کند ** کو دل از فرمان جانان بر کند
  • یا تو پنداری که حرف مثنوی ** چون بخوانی رایگانش بشنوی
  • یا کلام حکمت و سر نهان ** اندر آید زغبه در گوش و دهان 3460
  • اندر آید لیک چون افسانه‌ها ** پوست بنماید نه مغز دانه‌ها
  • در سر و رو در کشیده چادری ** رو نهان کرده ز چشمت دلبری
  • شاه‌نامه یا کلیله پیش تو ** هم‌چنان باشد که قرآن از عتو
  • فرق آنگه باشد از حق و مجاز ** که کند کحل عنایت چشم باز
  • ورنه پشک و مشک پیش اخشمی ** هر دو یکسانست چون نبود شمی 3465
  • خویشتن مشغول کردن از ملال ** باشدش قصد از کلام ذوالجلال
  • کاتش وسواس را و غصه را ** زان سخن بنشاند و سازد دوا
  • بهر این مقدار آتش شاندن ** آب پاک و بول یکسان شدن به فن
  • آتش وسواس را این بول و آب ** هر دو بنشانند هم‌چون وقت خواب
  • لیک گر واقف شوی زین آب پاک ** که کلام ایزدست و روحناک 3470
  • نیست گردد وسوسه کلی ز جان ** دل بیابد ره به سوی گلستان
  • زانک در باغی و در جویی پرد ** هر که از سر صحف بویی برد
  • یا تو پنداری که روی اولیا ** آنچنان که هست می‌بینیم ما
  • در تعجب مانده پیغامبر از آن ** چون نمی‌بینند رویم مومنان
  • چون نمی‌بینند نور روم خلق ** که سبق بردست بر خورشید شرق 3475
  • ور همی‌بینند این حیرت چراست ** تا که وحی آمد که آن رو در خفاست
  • سوی تو ماهست و سوی خلق ابر ** تا نبیند رایگان روی تو گبر
  • سوی تو دانه‌ست و سوی خلق دام ** تا ننوشد زین شراب خاص عام
  • گفت یزدان که تراهم ینظرون ** نقش حمامند هم لا یبصرون
  • می‌نماید صورت ای صورت‌پرست ** که آن دو چشم مرده‌ی او ناظرست 3480
  • پیش چشم نقش می‌آری ادب ** کو چرا پاسم نمی‌دارد عجب
  • از چه پس بی‌پاسخست این نقش نیک ** که نمی‌گوید سلامم را علیک
  • می‌نجنباند سر و سبلت ز جود ** پاس آنک کردمش من صد سجود
  • حق اگر چه سر نجنباند برون ** پاس آن ذوقی دهد در اندرون
  • که دو صد جنبیدن سر ارزد آن ** سر چنین جنباند آخر عقل و جان 3485
  • عقل را خدمت کنی در اجتهاد ** پاس عقل آنست که افزاید رشاد
  • حق نجنباند به ظاهر سر ترا ** لیک سازد بر سران سرور ترا
  • مر ترا چیزی دهد یزدان نهان ** که سجود تو کنند اهل جهان
  • آنچنان که داد سنگی را هنر ** تا عزیز خلق شد یعنی که زر
  • قطره‌ی آبی بیابد لطف حق ** گوهری گردد برد از زر سبق 3490
  • جسم خاکست و چو حق تابیش داد ** در جهان‌گیری چو مه شد اوستاد
  • هین طلسمست این و نقش مرده است ** احمقان را چشمش از ره برده است
  • می‌نماید او که چشمی می‌زند ** ابلهان سازیده‌اند او را سند
  • در خواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی و دعا کردن سبطی قبطی را به خیر و مستجاب شدن از اکرم الاکرمین وارحم الراحمین
  • گفت قبطی تو دعایی کن که من ** از سیاهی دل ندارم آن دهن
  • که بود که قفل این دل وا شود ** زشت را در بزم خوبان جا شود 3495
  • مسخی از تو صاحب خوبی شود ** یا بلیسی باز کروبی شود
  • یا بفر دست مریم بوی مشک ** یابد و تری و میوه شاخ خشک
  • سبطی آن دم در سجود افتاد و گفت ** کای خدای عالم جهر و نهفت
  • جز تو پیش کی بر آرد بنده دست ** هم دعا و هم اجابت از توست
  • هم ز اول تو دهی میل دعا ** تو دهی آخر دعاها را جزا 3500
  • اول و آخر توی ما در میان ** هیچ هیچی که نیاید در بیان
  • این چنین می‌گفت تا افتاد طشت ** از سر بام و دلش بیهوش گشت
  • باز آمد او به هوش اندر دعا ** لیس للانسان الا ما سعی