English    Türkçe    فارسی   

4
3637-3686

  • آمده اول به اقلیم جماد ** وز جمادی در نباتی اوفتاد
  • سالها اندر نباتی عمر کرد ** وز جمادی یاد ناورد از نبرد
  • وز نباتی چون به حیوانی فتاد ** نامدش حال نباتی هیچ یاد
  • جز همین میلی که دارد سوی آن ** خاصه در وقت بهار و ضیمران 3640
  • هم‌چو میل کودکان با مادران ** سر میل خود نداند در لبان
  • هم‌چو میل مفرط هر نو مرید ** سوی آن پیر جوانبخت مجید
  • جزو عقل این از آن عقل کلست ** جنبش این سایه زان شاخ گلست
  • سایه‌اش فانی شود آخر درو ** پس بداند سر میل و جست و جو
  • سایه‌ی شاخ دگر ای نیکبخت ** کی بجنبد گر نجنبد این درخت 3645
  • باز از حیوان سوی انسانیش ** می‌کشید آن خالقی که دانیش
  • هم‌چنین اقلیم تا اقلیم رفت ** تا شد اکنون عاقل و دانا و زفت
  • عقلهای اولینش یاد نیست ** هم ازین عقلش تحول کردنیست
  • تا رهد زین عقل پر حرص و طلب ** صد هزاران عقل بیند بوالعجب
  • گر چو خفته گشت و شد ناسی ز پیش ** کی گذارندش در آن نسیان خویش 3650
  • باز از آن خوابش به بیداری کشند ** که کند بر حالت خود ریش‌خند
  • که چه غم بود آنک می‌خوردم به خواب ** چون فراموشم شد احوال صواب
  • چون ندانستم که آن غم و اعتلال ** فعل خوابست و فریبست و خیال
  • هم‌چنان دنیا که حلم نایمست ** خفته پندارد که این خود دایمست
  • تا بر آید ناگهان صبح اجل ** وا رهد از ظلمت ظن و دغل 3655
  • خنده‌اش گیرد از آن غمهای خویش ** چون ببیند مستقر و جای خویش
  • هر چه تو در خواب بینی نیک و بد ** روز محشر یک به یک پیدا شود
  • آنچ کردی اندرین خواب جهان ** گرددت هنگام بیداری عیان
  • تا نپنداری که این بد کردنیست ** اندرین خواب و ترا تعبیر نیست
  • بلک این خنده بود گریه و زفیر ** روز تعبیر ای ستمگر بر اسیر 3660
  • گریه و درد و غم و زاری خود ** شادمانی دان به بیداری خود
  • ای دریده پوستین یوسفان ** گرگ بر خیزی ازین خواب گران
  • گشته گرگان یک به یک خوهای تو ** می‌درانند از غضب اعضای تو
  • خون نخسپد بعد مرگت در قصاص ** تو مگو که مردم و یابم خلاص
  • این قصاص نقد حیلت‌سازیست ** پیش زخم آن قصاص این بازیست 3665
  • زین لعب خواندست دنیا را خدا ** کین جزا لعبست پیش آن جزا
  • این جزا تسکین جنگ و فتنه‌ایست ** آن چو اخصا است و این چون ختنه‌ایست
  • بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به حق کی روزیهای ما را فربه گردان و زود زاد به ما رسان کی ما را صبر نماند
  • این سخن پایان ندارد موسیا ** هین رها کن آن خران را در گیا
  • تا همه زان خوش علف فربه شوند ** هین که گرگانند ما را خشم‌مند
  • ناله‌ی گرگان خود را موقنیم ** این خران را طعمه‌ی ایشان کنیم 3670
  • این خران را کیمیای خوش دمی ** از لب تو خواست کردن آدمی
  • تو بسی کردی به دعوت لطف و جود ** آن خران را طالع و روزی نبود
  • پس فرو پوشان لحاف نعمتی ** تا بردشان زود خواب غفلتی
  • تا چو بجهند از چنین خواب این رده ** شمع مرده باشد و ساقی شده
  • داشت طغیانشان ترا در حیرتی ** پس بنوشند از جزا هم حسرتی 3675
  • تا که عدل ما قدم بیرون نهد ** در جزا هر زشت را درخور دهد
  • که آن شهی که می‌ندیدندیش فاش ** بود با ایشان نهان اندر معاش
  • چون خرد با تست مشرف بر تنت ** گر چه زو قاصر بود این دیدنت
  • نیست قاصر دیدن او ای فلان ** از سکون و جنبشت در امتحان
  • چه عجب گر خالق آن عقل نیز ** با تو باشد چون نه‌ای تو مستجیز 3680
  • از خرد غافل شود بر بد تند ** بعد آن عقلش ملامت می‌کند
  • تو شدی غافل ز عقلت عقل نی ** کز حضورستش ملامت کردنی
  • گر نبودی حاضر و غافل بدی ** در ملامت کی ترا سیلی زدی
  • ور ازو غافل نبودی نفس تو ** کی چنان کردی جنون و تفس تو
  • پس تو و عقلت چو اصطرلاب بود ** زین بدانی قرب خورشید وجود 3685
  • قرب بی‌چونست عقلت را به تو ** نیست چپ و راست و پس یا پیش رو