English    Türkçe    فارسی   

4
3742-3791

  • آتش از قهر خدا خود ذره‌ایست ** بهر تهدید لیمان دره‌ایست
  • با چنین قهری که زفت و فایق است ** برد لطفش بین که بر وی سابق است
  • سبق بی‌چون و چگونه‌ی معنوی ** سابق و مسبوق دیدی بی‌دوی
  • گر ندیدی آن بود از فهم پست ** که عقول خلق زان کان یک جوست 3745
  • عیب بر خود نه نه بر آیات دین ** کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین
  • مرغ را جولانگه عالی هواست ** زانک نشو او ز شهوت وز هواست
  • پس تو حیران باش بی‌لا و بلی ** تا ز رحمت پیشت آید محملی
  • چون ز فهم این عجایب کودنی ** گر بلی گویی تکلف می‌کنی
  • ور بگویی نی زند نی گردنت ** قهر بر بندد بدان نی روزنت 3750
  • پس همین حیران و واله باش و بس ** تا درآید نصر حق از پیش و پس
  • چونک حیران گشتی و گیج و فنا ** با زبان حال گفتی اهدنا
  • زفت زفتست و چو لرزان می‌شوی ** می‌شود آن زفت نرم و مستوی
  • زانک شکل زفت بهر منکرست ** چونک عاجز آمدی لطف و برست
  • نمودن جبرئیل علیه‌السلام خود را به مصطفی صلی‌الله علیه و سلم به صورت خویش و از هفتصد پر او چون یک پر ظاهر شد افق را بگرفت و آفتاب محجوب شد با همه شعاعش
  • مصطفی می‌گفت پیش جبرئیل ** که چنانک صورت تست ای خلیل 3755
  • مر مرا بنما تو محسوس آشکار ** تا ببینم مر ترا نظاره‌وار
  • گفت نتوانی و طاقت نبودت ** حس ضعیفست و تنک سخت آیدت
  • گفت بنما تا ببیند این جسد ** تا چد حد حس نازکست و بی‌مدد
  • آدمی را هست حس تن سقیم ** لیک در باطن یکی خلقی عظیم
  • بر مثال سنگ و آهن این تنه ** لیک هست او در صفت آتش‌زنه 3760
  • سنگ وآهن مولد ایجاد نار ** زاد آتش بر دو والد قهربار
  • باز آتش دستکار وصف تن ** هست قاهر بر تن او و شعله‌زن
  • باز در تن شعله ابراهیم‌وار ** که ازو مقهور گردد برج نار
  • لاجرم گفت آن رسول ذو فنون ** رمز نحن الاخرون السابقون
  • ظاهر این دو بسندانی زبون ** در صفت از کان آهنها فزون 3765
  • پس به صورت آدمی فرع جهان ** وز صفت اصل جهان این را بدان
  • ظاهرش را پشه‌ای آرد به چرخ ** باطنش باشد محیط هفت چرخ
  • چونک کرد الحاح بنمود اندکی ** هیبتی که که شود زومند کی
  • شهپری بگرفته شرق و غرب را ** از مهابت گشت بیهش مصطفی
  • چون ز بیم و ترس بیهوشش بدید ** جبرئیل آمد در آغوشش کشید 3770
  • آن مهابت قسمت بیگانگان ** وین تجمش دوستان را رایگان
  • هست شاهان را زمان بر نشست ** هول سرهنگان و صارمها به دست
  • دور باش و نیزه و شمشیرها ** که بلرزند از مهابت شیرها
  • بانگ چاوشان و آن چوگانها ** که شود سست از نهیبش جانها
  • این برای خاص وعام ره‌گذر ** که کندشان از شهنشاهی خبر 3775
  • از برای عام باشد این شکوه ** تا کلاه کبر ننهند آن گروه
  • تا من و ماهای ایشان بشکند ** نفس خودبین فتنه و شر کم کند
  • شهر از آن آمن شود کان شهریار ** دارد اندر قهر زخم و گیر و دار
  • پس بمیرد آن هوسها در نفوس ** هیبت شه مانع آید زان نحوس
  • باز چون آید به سوی بزم خاص ** کی بود آنجا مهابت یا قصاص 3780
  • حلم در حلمست و رحمتها به جوش ** نشنوی از غیر چنگ و ناخروش
  • طبل و کوس هول باشد وقت جنگ ** وقت عشرت با خواص آواز چنگ
  • هست دیوان محاسب عام را ** وان پری رویان حریف جام را
  • آن زره وآن خود مر چالیش‌راست ** وین حریر و رود مر تعریش‌راست
  • این سخن پایان ندارد ای جواد ** ختم کن والله اعلم بالرشاد 3785
  • اندر احمد آن حسی کو غاربست ** خفته این دم زیر خاک یثربست
  • وآن عظیم الخلق او کان صفدرست ** بی‌تغیر مقعد صدق اندرست
  • جای تغییرات اوصاف تنست ** روح باقی آفتابی روشنست
  • بی ز تغییری که لا شرقیة ** بی ز تبدیلی که لا غربیة
  • آفتاب از ذره کی مدهوش شد ** شمع از پروانه کی بیهوش شد 3790
  • جسم احمد را تعلق بد بدآن ** این تغیر آن تن باشد بدان