English    Türkçe    فارسی   

4
577-626

  • می‌پرستید آفتاب چرخ را ** خوار کرده جان عالی‌نرخ را
  • آفتاب از امر حق طباخ ماست ** ابلهی باشد که گوییم او خداست
  • آفتابت گر بگیرد چون کنی ** آن سیاهی زو تو چون بیرون کنی
  • نه به درگاه خدا آری صداع ** که سیاهی را ببر وا ده شعاع 580
  • گر کشندت نیم‌شب خورشید کو ** تا بنالی یا امان خواهی ازو
  • حادثات اغلب به شب واقع شود ** وان زمان معبود تو غایب بود
  • سوی حق گر راستانه خم شوی ** وا رهی از اختران محرم شوی
  • چون شوی محرم گشایم با تو لب ** تا ببینی آفتابی نیم‌شب
  • جز روان پاک او را شرق نه ** در طلوعش روز و شب را فرق نه 585
  • روز آن باشد که او شارق شود ** شب نماند شب چو او بارق شود
  • چون نماید ذره پیش آفتاب ** هم‌چنانست آفتاب اندر لباب
  • آفتابی را که رخشان می‌شود ** دیده پیشش کند و حیران می‌شود
  • هم‌چو ذره بینیش در نور عرش ** پیش نور بی حد موفور عرش
  • خوار و مسکین بینی او را بی‌قرار ** دیده را قوت شده از کردگار 590
  • کیمیایی که ازو یک ماثری ** بر دخان افتاد گشت آن اختری
  • نادر اکسیری که از وی نیم تاب ** بر ظلامی زد به گردش آفتاب
  • بوالعجب میناگری کز یک عمل ** بست چندین خاصیت را بر زحل
  • باقی اخترها و گوهرهای جان ** هم برین مقیاس ای طالب بدان
  • دیده‌ی حسی زبون آفتاب ** دیده‌ی ربانیی جو و بیاب 595
  • تا زبون گردد به پیش آن نظر ** شعشعات آفتاب با شرر
  • که آن نظر نوری و این ناری بود ** نار پیش نور بس تاری بود
  • کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره
  • گفت عبدالله شیخ مغربی ** شصت سال از شب ندیدم من شبی
  • من ندیدم ظلمتی در شصت سال ** نه به روز و نه به شب نه ز اعتلال
  • صوفیان گفتند صدق قال او ** شب همی‌رفتیم در دنبال او 600
  • در بیابانهای پر از خار و گو ** او چو ماه بدر ما را پیش‌رو
  • روی پس ناکرده می‌گفتی به شب ** هین گو آمد میل کن در سوی چپ
  • باز گفتی بعد یک دم سوی راست ** میل کن زیرا که خاری پیش پاست
  • روز گشتی پاش را ما پای‌بوس ** گشته و پایش چو پاهای عروس
  • نه ز خاک و نه ز گل بر وی اثر ** نه از خراش خار و آسیب حجر 605
  • مغربی را مشرقی کرده خدای ** کرده مغرب را چو مشرق نورزای
  • نور این شمس شموسی فارس است ** روز خاص و عام را او حارس است
  • چون نباشد حارس آن نور مجید ** که هزاران آفتاب آرد پدید
  • تو به نور او همی رو در امان ** در میان اژدها و کزدمان
  • پیش پیشت می‌رود آن نور پاک ** می‌کند هر ره‌زنی را چاک‌چاک 610
  • یوم لا یخزی النبی راست دان ** نور یسعی بین ایدیهم بخوان
  • گرچه گردد در قیامت آن فزون ** از خدا اینجا بخواهید آزمون
  • کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ ** نور جان والله اعلم بالبلاغ
  • بازگردانیدن سلیمان علیه‌السلام رسولان بلقیس را به آن هدیه‌ها کی آورده بودند سوی بلقیس و دعوت کردن بلقیس را به ایمان و ترک آفتاب‌پرستی
  • باز گردید ای رسولان خجل ** زر شما را دل به من آرید دل
  • این زر من بر سر آن زر نهید ** کوری تن فرج استر را دهید 615
  • فرج استر لایق حلقه‌ی زرست ** زر عاشق روی زرد اصفرست
  • که نظرگاه خداوندست آن ** کز نظرانداز خورشیدست کان
  • کو نظرگاه شعاع آفتاب ** کو نظرگاه خداوند لباب
  • از گرفت من ز جان اسپر کنید ** گرچه اکنون هم گرفتار منید
  • مرغ فتنه دانه بر بامست او ** پر گشاده بسته‌ی دامست او 620
  • چون به دانه داد او دل را به جان ** ناگرفته مر ورا بگرفته دان
  • آن نظرها که به دانه می‌کند ** آن گره دان کو به پا برمی‌زند
  • دانه گوید گر تو می‌دزدی نظر ** من همی دزدم ز تو صبر و مقر
  • چون کشیدت آن نظر اندر پیم ** پس بدانی کز تو من غافل نیم
  • قصه‌ی عطاری کی سنگ ترازوی او گل سرشوی بود و دزدیدن مشتری گل خوار از آن گل هنگام سنجیدن شکر دزدیده و پنهان
  • پیش عطاری یکی گل‌خوار رفت ** تا خرد ابلوج قند خاص زفت 625
  • پس بر عطار طرار دودل ** موضع سنگ ترازو بود گل