English    Türkçe    فارسی   

4
740-789

  • چیزکی از آب هستش در جسد ** بول گیرش آتشی را می‌کشد 740
  • گر نجس شد آب این طبعش بماند ** که آتش غم را به طبع خود نشاند
  • پس غدای عاشقان آمد سماع ** که درو باشد خیال اجتماع
  • قوتی گیرد خیالات ضمیر ** بلک صورت گردد از بانگ و صفیر
  • آتش عشق از نواها گشت تیز ** آن چنان که آتش آن جوزریز
  • حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد
  • در نغولی بود آب آن تشنه راند ** بر درخت جوز جوزی می‌فشاند 745
  • می‌فتاد از جوزبن جوز اندر آب ** بانگ می‌آمد همی دید او حباب
  • عاقلی گفتش که بگذار ای فتی ** جوزها خود تشنگی آرد ترا
  • بیشتر در آب می‌افتد ثمر ** آب در پستیست از تو دور در
  • تا تو از بالا فرو آیی به زور ** آب جویش برده باشد تا به دور
  • گفت قصدم زین فشاندن جوز نیست ** تیزتر بنگر برین ظاهر مه‌ایست 750
  • قصد من آنست که آید بانگ آب ** هم ببینم بر سر آب این حباب
  • تشنه را خود شغل چه بود در جهان ** گرد پای حوض گشتن جاودان
  • گرد جو و گرد آب و بانگ آب ** هم‌چو حاجی طایف کعبه‌ی صواب
  • هم‌چنان مقصود من زین مثنوی ** ای ضیاء الحق حسام‌الدین توی
  • مثنوی اندر فروع و در اصول ** جمله آن تست کردستی قبول 755
  • در قبول آرند شاهان نیک و بد ** چون قبول آرند نبود بیش رد
  • چون نهالی کاشتی آبش بده ** چون گشادش داده‌ای بگشا گره
  • قصدم از الفاظ او راز توست ** قصدم از انشایش آواز توست
  • پیش من آوازت آواز خداست ** عاشق از معشوق حاشا که جداست
  • اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس ** هست رب‌الناس را با جان ناس 760
  • لیک گفتم ناس من نسناس نی ** ناس غیر جان جان‌اشناس نی
  • ناس مردم باشد و کو مردمی ** تو سر مردم ندیدستی دمی
  • ما رمیت اذ رمیت خوانده‌ای ** لیک جسمی در تجزی مانده‌ای
  • ملک جسمت را چو بلقیس ای غبی ** ترک کن بهر سلیمان نبی
  • می‌کنم لا حول نه از گفت خویش ** بلک از وسواس آن اندیشه کیش 765
  • کو خیالی می‌کند در گفت من ** در دل از وسواس و انکارات ظن
  • می‌کنم لا حول یعنی چاره نیست ** چون ترا در دل بضدم گفتنیست
  • چونک گفت من گرفتت در گلو ** من خمش کردم تو آن خود بگو
  • آن یکی نایی خوش نی می‌زدست ** ناگهان از مقعدش بادی بجست
  • نای را بر کون نهاد او که ز من ** گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن 770
  • ای مسلمان خود ادب اندر طلب ** نیست الا حمل از هر بی‌ادب
  • هر که را بینی شکایت می‌کند ** که فلان کس راست طبع و خوی بد
  • این شکایت‌گر بدان که بدخو است ** که مر آن بدخوی را او بدگو است
  • زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول ** باشد از بدخو و بدطبعان حمول
  • لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست ** نه پی خشم و ممارات و هواست 775
  • آن شکایت نیست هست اصلاح جان ** چون شکایت کردن پیغامبران
  • ناحمولی انبیا از امر دان ** ورنه حمالست بد را حلمشان
  • طبع را کشتند در حمل بدی ** ناحمولی گر بود هست ایزدی
  • ای سلیمان در میان زاغ و باز ** حلم حق شو با همه مرغان بساز
  • ای دو صد بلقیس حلمت را زبون ** که اهد قومی انهم لا یعلمون 780
  • تهدید فرستادن سلیمان علیه‌السلام پیش بلقیس کی اصرار میندیش بر شرک و تاخیر مکن
  • هین بیا بلقیس ورنه بد شود ** لشکرت خصمت شود مرتد شود
  • پرده‌دار تو درت را بر کند ** جان تو با تو به جان خصمی کند
  • جمله ذرات زمین و آسمان ** لشکر حق‌اند گاه امتحان
  • باد را دیدی که با عادان چه کرد ** آب را دیدی که در طوفان چه کرد
  • آنچ بر فرعون زد آن بحر کین ** وآنچ با قارون نمودست این زمین 785
  • وآنچ آن بابیل با آن پیل کرد ** وآنچ پشه کله‌ی نمرود خورد
  • وآنک سنگ انداخت داودی بدست ** گشت شصد پاره و لشکر شکست
  • سنگ می‌بارید بر اعدای لوط ** تا که در آب سیه خوردند غوط
  • گر بگویم از جمادات جهان ** عاقلانه یاری پیغامبران